سفارش تبلیغ
صبا ویژن


سردبیر - .: ماهنامه دانشجویی حضور :.


*حسن رحیم پور ازغدی

گفته شده است که در مدرنیته، جای انسان و خدا عوض شده است. ذهن انسان، تمایلات انسان و منافع او، اصالت یافته و هر انچه او را محدود کند (اعم از اخلاق، حقیقت و تکلیف) در مرتبه دوم قرار می‏گیرد و امانیزم، فردگرائی، آزادی، دموکراسی، لیبرالیزم و سکولاریزم همه بر این اساس پای گرفته اند.
در اسلام انسان، نه دشمن خدا و نه رقیب اوست. اسلام می خواهد که انسان، خلیفه خدا باشد. می خواهد آحاد بشریت به رشد عقلی و اخلاقی برسندکه هیچ خونی در زمین ریخته نشود، هیچ حقی پایمال نگردد، هیچ انسان گرسنه و بی پناه و تحقیر شده ای نباشد و نفسانیت چنان مقهور اراده انسان باشد که فرشتگان الهی در برابر او سجده کنند. اسلام انسان را دارای کرامت، قدرت انتخاب، مسلط بر خویش وبر جهان، عاقل، مسوولیت پذیر و ارزش گرا می خواهد، به انسان خوش بین است و همه بشریت را دارای فطرت پاک و اصالتاً خیر خواه می داند و همه تکالیف دینی که نازل کرده برای حراست از فطرت، عقل و کرامت انسان هاست.
در اسلام حقوق را از تکلیف، واقعیت را از ارزش، دنیا را از آخرت، معاد را از معاش، اخلاق را از اقتصاد، تقوی را از سیاست و دین را از دولت نمی توان تفکیک کرد. این تفکیک ها به مثله کردن انسان و متلاشی کردن دین است. کرامت انسان در عشق ورزی به خدا و اطاعت از اوست. همه ارزش های دیگر، ارزش های واسطه، مقید و مشروط اند. آزادی، عقلانیت، دنیا، آخرت، حق، تکلیف، فرد، جامعه، جنگ، صلح، حکومت، شکست و پیروزی، ثروت و فقر، همه و همه اگر در مسیر عدالت و معنویت باشند با ارزش است. عدالت و معنویت نیز از ان جهت که گام های در راه خدا، محبت به خدا و نزدیک شدن به اوست، ارزش دارند ولی ارزش ذاتی و حقیقی، همان معرفت به خدا و محبت او و اطاعت اوست. مسلمانان به علم، تکنولوژی، سیاست، اقتصاد، حکومت، جهاد، صلح، عقل ابزاری، توسعه، آبادانی دنیا، عقل ابزاری و حقوق بشر اعتقاد دارند اما همه را برای همان هدف نهائی می خواهند. ما معتقدیم مهدی (عج ) و عیسی ابن مریم (ع) بازگردند و قدس به دست مسیح آزاد شود، سراسر جهان را چنین عقلانیت، محبت  و عدالتی فرا خواهد گرفت ولی تا آن روز ما نیز موظفیم در راه گسترش توحید و عدالت، گسترش محبت و عقلانیت تلاش و مبارزه کنیم. ما باید دین دنیوی، دین سیاسی، دین دولتی و دینی که ابزار دست صاحبان قدرت و ثروت باشد و براساس ریاکاری و خشونت تحمیل شود مخالفیم ولی معتقدیم که دین به مقداری مناسک عبادی شخصی محدود نمی شود و باید قدرت و ثروت را در برابر حقیقت، اخلاق و عدالت خاضع کرد و سیاست و حکومت را دینی کرد. وجدان فردی، اخلاق شخصی وتجربه معنوی درونی و ایمان قلبی جزو ارکان اسلام است اما همه اسلام منحصر به امور فردی و عبادی نیست، بلکه قوانین سیاسی، اقتصادی و قضایی اسلام نیز که برای گسترش اخلاق و عدالت در سطح اجتماعی و حگومتی آمده اند، به همان اندازه مقدس و لازم الاجراءاند، زیرا نمی توان با اقتصاد فاسد و حکومت غیر عادلانه به اخلاق سالم اجتماعی رسید .
اسلام به تقسیم کار و تخصصی شدن امور و عقلانیت ابزاری معتقد است و کسانی را که بدون تخصص و کارشناسی وارد مدیریت های صنعتی ، کشاورزی و دولتی شوند حتی اگر اخلاقاً افراد خوبی باشند خائن به جامعه اسلامی می داند . عقل ابزاری ، بسیار مهم است زیرا در سرنوشت و حقوق و فقر و رفاه و استقلال و رشد ملی جوامع بشری تاثیر می گذارد اما اسلام ، عقل ابزاری را در ادامه عقل توحیدی و عقل اخلاقی یعنی در چارچوب توحید ، عدالت و اخلاق به رسمیت می شناسد و نه مستقل از آنها و در تعارض با آنها .
اسلام ، به تمدن عقلانی عقل ابزاری یا  عقل معاش ، تقسیم کار ، تکنولوژی ، آبادی زمین ، پیشرفت مدنی و اقتصادی تشویق می کند اما در امتداد عقل معاد ،فضائل اخلاقی و عدالت دینی .
اگر توحید ، معاد و عدالت ، فراموش نشود ، شهوت پرستی حاکم نشود و آخرت ، از یاد نرود ، لذائذ متعادل دنیوی ، کسب ثروت و قدرت و رفاه و دانش ، همه در خدمت به بشریت (نه در راه ترویج سکس و خشونت و سلاح های شیمیائی  و اتمی و میکروبی و مواد مخدر و نظام طبقاتی سرمایه داری ) خواهد بود و حتی می تواند  عبادت محسوب شود .
اگر مسیحیت، بودیزم و سایر ادیان با سکولاریزم، قابل جمع باشد، اسلام، بی شک با سکولاریزم، ناسازگار است چون تفکیک مادی معنوی و قدسی عرفی، یک تفکیک غیر اسلامی است. نان که برای روشنفکران، یک فانتزی و برای فقرا، زندگی و برای اقتصاددانان، یک کالا است، در اسلام، نمی تواند از اخلاق و ارزش ها جدا باشد. اسلام، راه رشد انسان را عمل به تکلیف الهی می داند اما بدون تامین حقوق مادی و معنوی انسان، از او تکلیف نمی خواهد. بنابراین، حقوق بشر، در اسلام، یک امر عرفی و زمینی نیست بلکه امری مقدس و ارزشی است. البته با فهرست حقوق بشری که لیبرالیست ها و سکولاریست ها تعریف کرده اند، در مواردی اختلاف نظر داریم و مواردی چون همجنس بازی و سقط جنین و بمباران هسته ای سایر ملت ها به نام دمکراسی را جزو حقوق بشر نمی دانیم زیرا فهرست حقوق بشر، تابع چگونگی تعریف بشر است. اگر تعریف حیوانی و مادی از بشر ارایه دادید، حقوق حیوانی نیز برای او قائل شده و هر تکلیف الهی و اخلاقی را نوعی تجاوز به حقوق بشر خواهید انگاشت، اما با تعریف الهی از بشر، حقوق مادی بشر نیز مقدس می شود و در راه احقاق این حقوق، اعم از حقوق سیاسی، اقتصادی، خانوادگی، بهداشتی و رفاهی و حقوق علمی و فرهنگی وحق رشد و آزادی بیان و اندیشه، تلاش می کنید و این تلاش، یک تلاش مقدس دینی و جهاد در راه خداست. عرفان اسلامی، عرفان محدود در خلوت نیست بلکه پس از خلوت و اشک و انس با خدا و عشق ورزی با او، باید برای خدمت به خدا به عرصه سیاست و جامعه و تعلیم و تربیت آمد و در راه گسترش معرفت، اخلاق و احکام خدا و در راه تربیت ورشد و نجات بشریت و اجرای عدالت کوشید و با قیصر و فرعون های تاریخ، جهاد کرد و حتی شهید شد.
اسلام، حق اللّه را در نقطه مقابل حق الناس نمی داند بلکه حق الناس را فرزند و نتیجه حق الله و این دو را غیر قابل تفکیک می بیند. بشر، به صرف بشر بودن، حقوقی فطری و الهی دارد و حقوق بشر و تکالیف او را خداوند مقرر کرده است و در مورد حقوق و وظایف جزیی و متغیر که در شرایط تاریخی، تابع تحولات است باید با عقل، اجتهاد و نواندیشی کرد. اما حقوق بشر، امری خدایی است. عدالت، مستقل از دین، به قضاوت عقل خوب و ارزشمند است اما مصادیق عدالت، در تلاش هماهنگ عقل و وحی، کشف می شود.
حقوق بشر، قابل سلب از او نیست و نه با قرارداد، می آید و نه با قرارداد، می رود. در عین حال ، بشر صرفا با حقوق خود به کمال نمی رسد بلکه باید به تکالیف خود در برابر خدا و مردم نیز عمل کند واگر به تامین حقوق خود – آن هم حقوق مادی – اکتفا کند و نسبت به تکالیف خود و نیز حقوق معنوی ، بی اعتنا بماند تفاوتی با حیوانات ندارد بلکه از حیوانات نیز پست تر است زیرا حیوانات نیز حقوق دارند اما تکلیف ندارند .
برای رشد معنوی انسان ، هم رشد عقلانیت بشر و هم اجرای عدالت و تامین حقوق بشر الزامی است و لذا قرآن از وظایف پیامبران، علاوه بر تهذیب نفس حقوق بشر ، از تعلیم حکمت و اجرای قسط و عدالت نیز نام می برد و پیامبر اکرم (ص) به همین علت ، حکومت اسلامی تشکیل داد.
پیام اصلی او محبت ، صلح ، اخلاق ، توحید و عدالت بود ولی وقتی صاحب زر و زور وتزویر به جنگ او آمدند تا این اصول را حذف کنند ، پیامبر (ص) در دفاع از انسان و اسلام تن به جهاد نیز داد و جهاد و شهادت برای دفاع از صلح و اخلاق و عدالت ، واجب شده است . اخلاق نیز در اسلام در مسیر رشد انسان معنی می دهد و ریاضت های غلط از قبیل صدمه زدن به خود یا دیگران، خود کشی یا قتل دیگران، ظلم پذیری و تحقیر شدن، تعطیل فکر و تلاش و وظایف اجتماعی، تحریم هر  گونه لذت زندگی و لبخند، ریاضت های اسلامی نیستند.
چنانچه اباحی گری و لذت پرستی و دنیا پرستی را نیز اسلام، عین حیوانیت و باعث دوری از خدا می‏داند. اخلاق اسلامی، رعایت تعادل در زندگی، حضور در همه ی صحنه ها بدون دلبستگی به دنیاست. از حیث عقلانیت و نظم و تلاش زندگی، به گونه ای باش که گویی تا ابد در دنیا هستی و از حیث دل نبستن به دنیا و وارستگی و تقوی و عشق به آخرت به گونه ای باش که گویی همین فردا خواهی مرد. اسلام می خواهد که دنیا و آخرت، هر دو را جدی بگیریم و البته دنیا، مزرعه آخرت است ولی هدف، آخرت است.
 آخرت خوب با دنیای سراسر ذلت، جهل، تحقیر، ستم، دروغ و خشونت تامین نمی‏شود و »من لا معاش له لا معاد له « اما دنیا نباید هدف باشد و تراکم زور و تکاثر ثروت نباید هدف گیری شود. باید تولید ثروت و قدرت کرد اما نباید تنها خود استفاده کرد بلکه باید قدرت و ثروت را در راه خدمت به محرومیت و اجرای عدالت و اخلاق و گسترش توحید به کار انداخت. البته گرایش‏های نومینالیستی و  حس‏گرایان که ریشه عقلی همه ارزش ها را نفی کرده و اساسا منکر مفاهیم کلی و عقلی‏اند، حتما قادر به درک این مفاهیم نیستند اما اسلام اساس ارزش ها را نسبی یا قراردادی نمی داند، گرچه تحولات جرئی و فرعی و صوری در باب ارزش ها در شرایط گوناگون را می پذیرد. ارزش های اخلاقی مقولات صرفاً ذهنی و ساختگی نیستند بلکه درک ذهنی ضرورت‏هائی هستند که در واقعیت خارجی، ریشه عینی و حقیقی دارند و دراس همه ارزش ها، راز اصلی تکامل فرد و جامعه یعنی توحید است. توحید صرفاً یک تئوری ذهنی نیست بلکه لوازم عملی مهمی در ساحت فرد و جامعه دارد. اجرای عدالت اجتماعی، یکی از لوازم توحید است زیرا خدای عادل، راضی به ظلم وتبعیض در جامعه بشری نیست، پس فرد متدین که باید در حوزه رفتار شخصی خود، عادل باشد و به کسی ظلم و خشونت نکند باید به جامعه دینی و حکومت دینی و عدالت اجتماعی نیز بیندیشد. علاوه بر اصلاح خود باید به اصلاح جامعه و امر به معروف ونهی از منکر و به حقوق دیگران و رشد آنان نیز اندیشید. مالکیت شخصی، محترم است اما پول پرستی و اسراف حرام است زیرا باعث ندیده گرفتن حقوق دیگران و نیز فراموش کردن آخرت می شود.
انسانیت انسان در انکار خدا و اخلاق و شریعت آسمانی نیست و عزت انسان در بندگی خداست. بنابراین امانیزم الحادی ، راه به خطا می رود. البته انسان را به نام دین نباید تحقیر کرد. پیامبر اسلام (ص) حرمت یک انسان را از حرمت کعبه، بالاتر دانسته و اهانت و خشونت علیه انسان ها را در حد شرک، خطرناک خوانده است. حتی شکنجه حیوانات را باعث جهنم دانست و قرآن کریم  قتل یک انسان را با قتل همه بشریت مساوی و گناه کبیره می‏داند و سیر کردن گرسنگان، کمک به انسان ها، احسان به همسایگان، محبت به کودکان و زنان، کمک به اسیران، حمایت از بیماران و از پا افتادگان، آموزش علم به جاهلان و هدایت گمراهان را بالاترین عبادات اسلامی می داند.
?



نویسنده :« سردبیر » ساعت 3:52 عصر روز دوشنبه 88 مهر 27


آنچه می‌آید 10 توصیه‌ی تشکیلاتی شهید بزرگوار آیت الله دکتر بهشتی است که حدود 30 سال پیش در جمع انجمن‌های اسلامی سازمان بهزیستی بیان شده است.دکتر بهشتی

"ما برای این‌که بتوانیم کارهای بزرگی را انجام دهیم، بی‌شک باید متشکل باشیم. رابطه‌های ایمانی، اعتقادی، علمی، و دینی سازمان‌نیافته، برای رسیدن به "بخشی" از اهداف و تحقق بخشیدن به قسمتی از مراحل یک انقلاب می‌تواند کافی باشد؛ ولی برای رسیدن به بخشی دیگر از اهداف و تحقق بخشیدن به آن قسمت دیگر از آرمان‌های یک انقلاب کافی نیست... ما همچنان بر داشتن یک تشکل پافشاری داریم؛ اما شرط آن این است که:

1. تشکل باید پاسدار ارزش ها باشد، نه پاسدار خود. نگهبان ارزش‌ها باشد، نه نگهبان خود.
2. تشکل باید سازنده‌ی ما، آسان‌کننده‌ی خودسازی برای ما و کمکی به «سیر الی الله» برای شرکت‌کنندگان در این تشکل باشد.
3. شرط سوم، این‌که این تشکیلات به درد مردم بخورد، نه این‌که یک باری باشد بر دوش این جامعه.
برادرها و خواهرهائی که بار سنگین مسئولیت‌ها را بر دوش دارید و چشم‌ها در انتظار نتایج تلاش‌های به‌هم‌پیوسته‌ی شماست، خوش آمدید!
شماها در اقلیت هستید و دیگر نمی‌خواهیم تعارف بکنیم که اقلیت هستیم. شما اقلیت مؤمن می‌خواهید چه کار کنید؟ می‌خواهید بر ستون قدرت دولت تکیه کنید و بگویید بله، امروز دیگر دولت، دولت ماست؟ می‌خواهید بر ستون قدرت دولت پیروز انقلاب تکیه کنید و کارهایتان را پیش‌ببرید؟ نظر ماها این است که شما یک اقلیتی باشید که تکیه‌ کنید بر:

1. ایمان هر‌چه قوی‌تر به آرمان‌تان و به کارتان؛ نگذارید این ایمان در شماها خدای ناکرده پژمرده و ضعیف شود. این ایمان باید روز به روز تقویت‌گردد.

2. برنامه‌های عملی‌ای که در‌آن، تفوق و برتری کارکرد ساختار اسلامی و نیروهای مؤمن به چشم بخورد؛ باید به‌گونه‌ای باشد که خواهر مسلمان و برادر مسلمان ما که از یک هم‌سن‌ و همکلاسی و هم‌رتبه‌ی غیر‌مسلمانش در مقام عمل دینی صالح‌تر است، در مقام عمل اجتماعی نیز سودمندتر باشد. اگر عمل شما به حال مردم سودمند واقع شو‌د، ماندنی خواهید بود. این بیان قرآن است. «فاما الزبد فیذهب جفاءً و امّا ما ینفع الناس فیمکث فی الارض» [کف می‌رود و آن‌چه برای انسان‌ها سودمند است می‌ماند. سوره‌ی مبارکه رعد/ آیه 17] سودمندی بیشتر ما باعث پیروزی ماست. به همین جهت در خودسازی فردی و جمعی انجمن‌هایتان باید طوری برنامه‌ریزی کنید که در صحنه‌ی خدمت به مردم بدرخشید؛ نه برای تعریف مردم بلکه برای خدا.

3. ارتباط‌تان را قوی کنید؛ وقتی یک عده در اقلیت هستند، باید بکوشند تا به کمک ارتباطات گسترده، یک جمع بزرگتر شوند. وقتی‌که همه یک‌جا جمع هستید، احساس دلگرمی و قدرت بیشتر می‌کنید.

4. جذب عناصر جدید؛ گاهی دافعه خیلی قوی است؛ اما جاذبه چندان قوی نیست. مسلمان، هم دافعه دارد و هم جاذبه. شما باید جاذبه‌تان زیاد باشد. باید کلامتان و رفتارتان چنان باشد که اطرافیانتان را یکی یکی جذب ‌کنید. اصلاً باید برنامه داشته باشید برای جذب آنها. مبادا فکر کنید که اینهایی که با ما مخالف هستند دیگر کارشان خراب است و درست‌شدنی نیستند. خیر، انسان تغییر‌ می‌کند. خیلی‌ها آدم‌های خوبی هستند، می‌لغزند و بد می‌شوند. خیلی‌ها آدم‌های بدی هستند و در اثر ارشاد و معاشرت خوب می‌شوند. تعالیم اسلام یادتان نرود. اسلام می‌گوید تا آخرین لحظات حیات، درِ توبه باز است.

5. انضباط؛ هر کار دسته‌جمعی‌ای که انجام می‌دهید باید همراه باشد با انضباط تشکیلاتی. بچه مسلمان‌ها به انضباط مقدار کمی بها می‌دهند. باید یک مقدار به انضباط بیشتر بها‌ بدهیم. اما نظم فرعونی نه؛ زیرا نظم گاهی فرعونی و طاغوتی است. نظم ما باید الهی، سازنده و نورانی باشد.

6. شناسایی و کشف استعدادها؛ کشف عناصر مدیر و به دردخور که بتوانند پستهای کلیدی و مؤثر را با لیاقت اداره کنند. گاهی ما یک فرد متدین و خوبی را می‌‌گذاریم رأس کاری ولی چون توانایی‌اش ضعیف است، اثر بدی می‌گذارد. شما باید مدیرهای مومن و متعهد 10 سال آینده را، هم کشف کنید و هم بسازید.

7. معلوماتتان را ببرید بالا در کنار مطالعات اسلامی؛ مطالعاتتان باید اسلامی باشد، فنی هم باید باشد. هر کدام از شما وظیفه‌ی شرعی‌تان است که در هفته یک مقدار روی رشته‌ی خاص خودتان مطالعه‌ی فنی کنید، طوری که کاردانی و کارایی فنی شما رو به افزایش پیگیر و مستمر باشد.

8. شیوه‌های صحیح برخورد با دشمن و مخالف را یاد بگیرید؛ گاهی برادرها و خواهرها با جریانهای مخالف می‌خواهند برخورد کوبنده داشته باشند؛ اما طرز برخورد آنها طوری است که در جامعه محکوم می‌شوند. شیوه‌های برخورد باید صحیح باشد. باید درباره‌ی این شیوه‌های برخورد بنشینید و تبادل نظر کنید.

9. انتقاد از خویشتن؛ آیا هیچ وقت دور هم جمع می‌شوید بگویید این یک هفته نقایص و عیب کارم این بود. این کار را می‌کنید یا خیر؟ خوب، شروع‌کنید! هیچ اشکالی ندارد. «المؤمن مرآت المؤمن» یعنی چه؟ برادر و خواهر مسلمان باید آینه‌ی یکدیگر باشند. آینه یکی از کارهایش این است که عیب‌های آدم را می‌گوید. بنابراین هر هفته‌ای، دو هفته‌ای، یک ساعت دور هم بنشینیم با روی باز و گشاده‌رویی هر کسی اول عیب‌های خودش را بگوید بعد آنهایی که جا می‌ماند دیگران بگویند، بعد هم عیب جمعمان را بگوییم.

10. امید کامل به آینده؛ هیچ مسلمانی حق یأس و ناامیدی ندارد. آدم‌هایی که ایمان به خدا ندارند آنهایی هستند که از گشایش‌آفرینی خدا در تنگناها مأیوس می‌شوند. انسانهای مؤمن همیشه باید امیدوار باشند. آنقدر قرآن و اسلام به ما تعلیم می‌دهد که نه با یک غوره سردی‌تان بشود و نه با یک مویز گرمی‌تان."



نویسنده :« سردبیر » ساعت 12:33 عصر روز سه شنبه 88 تیر 9


*احمد خیری
دنیای پست‏مدرن (فرا تجددگرایی) دنیای شکستن باور انسان با یک مفهوم یا مفاهیم قابل باور است. تا چند دهه قبل، انسان مدرن غربی مفاهیم مختلفی برای ایمان داشت. مثلاً زمانی به علم ایمان آورد، ساینتیسم شکل گرفت و یا به خرد ایمان آورد، راسیو نالیسم شکل گرفت. اما با ورود به قرن بیستم انسان در باور دچار مشکل شد و نیچه در یکی از کتاب‏های خود صریحاً اعلام می‏کند در ورود به قرن بیستم خدا مرده است. جمله »خدا مرده است« یک جمله به ظاهر کفر آمیز است، که از دید ما یک انسان کافر این کلام را بر زبان آورده است. اما در بطن موضوع تصویر این معنا را دارد که انسان غربی وارد عرصه‏ای شده‏است که هیچ چیز حتی خدا را مستحق باور ندید. یعنی دنیای پست‏مدرن امروز این سوال را از ما می‏پرسد آیا چیزی وجود دارد که لایق پرستیدن باشد؟ این یعنی بحران در معانی چون هیچ معیاری نداشته‏اند که بگویند کدام بهتر است. لذا هیچ فرقی بین راه‏ها قائل نشده‏اند. این بحران در معنا باعث شده که معیار خوبی و بدی را از سطح جهان حذف کند، یعنی دیگر »بد« در این دنیا بر اثر بحران معانی بد محسوب نمی‏شود. تزلزل معانی و شکستن باور سبب شده انسان در نگریستن به پدیده‏ها آن معیارها را دیگر نداشته باشد و لذا نفس انسان خود معیار خوبی و بدی می‏شود. در نتیجه در این فضا به صراحت نمی‏شود گفت چه چیز خوب است و چه چیز بد است. در کتاب آمریکا پیشتاز انحطاط نوشته روژه گارودی به نقل از آلن کوتا نویسنده آمریکایی آمده‏است: نظام غربی به گونه‏ای عمل می‏کند که فساد و انحراف از صورت انحراف در حال خارج شدن و تبدیل شدن به قوانین زیر بنایی است. البته معنای گناه و انحراف در اسلام مشخص است که شامل یک سری بایدها و نبایدهای ثابت و نه متغیر بر حسب زمان و مکان (البته نه کلیه امور) می‏باشد. با توجه به مطالب فوق الذکر و باتوجه به شدت گرفتن بحران معانی در غرب، شکل‏گیری گروه‏های انحرافی شدت می‏گیرد به طوری که بعد از جنگ جهانی دوم و به خصوص از دهه 60 به بعد بیش از 2500 گروه مذهبی و غیرمذهبی متداول در غرب شکل گرفت. علت انتخاب گروه‏های متال این بود که می‏شود گفت اکثر مکاتب اخلاقی و اعتقادی غربی مثل اومانیسم، حس‏گرایی، نیست‏گرایی، پوچ‏گرایی، نسبی‏گرایی و حتی سکولاریزم، راه ترویج خود را از هنر و به خصوص سبک متال یافته‏اند. به طوری‏که پس از چند سال از تشکیل اولین گروه‏ها در این سبک گذشت، متال نه تنها به صورت یک موسیقی قوی بلکه به ساختاری برای بیان عقاید افرادی که معمولاً ساختار اعتراضی و ساختار شکن داشتند مبدل شد. متال چندین زیر شاخه دارد که به طور اختصار بعضی از آنها را توضیح خواهم داد.
? هوی متال
 این سبک در اواسط دهه ?? و پس از نفوذ راک بریتانیا در امریکا شکل گرفت و در واقع همان هارد راک ولی با سلیقه امریکایی بود، که در آن‏جا به آن کورد‌های سنگین‏تر و شعرهای اعتراض‌آمیز‌تر اضافه کردند و سبک جدیدی به نام هوی متال را به وجود آوردند. این سبک ریشه گرفته از بلوز و راک است که در آن بلوز کمرنگ شده و دیگر فراز و نشیب ریتم‌ها در آن از بین رفته ولی همان اثر روانی و حتی قوی‌تر را در شنونده به وجود می‏آورد. در این سبک هم مانند بقیه سبک‏های راک گیتار نقش محوری دارد.
از گروه‏ها و خوانندگان موفق این سبک می‌شود به Ozzy Osbourne -
Manowar - Black Sabbath
- Motorhead - Iron
Maiden - اشاره کرد.
?ترش متال Thrash Metal
این سبک را اصلی‌ترین سبک مشتق از هوی‏متال می‌دانند. گیتاری پرخاش‏گر، سرعتی، تکنیکی، جوی سنگین که عموماً چیزی نا‌موزون و فراتر از ملودی می‌نوازد. چیزی که شاید در اوایل کار با Speed Metal یکسان به حساب می‌آمد. اما گروه‏هایی مثل متالیکا و مگادث که جزو بهترین‌های این سبک بودند چیزی فراتر از این را به نمایش گذاشتند که شامل ریف‏های قوی گیتار بود.
از گره‏های موفق و معروف این سبک می‏شود بهMegadeth - Metallica - Slayer - Testament - Sepultura - Pantera - Kreatorاشاره کرد.
?پاور متال Power Metal
 سبکی بسیار ریتمیک و ملودیک و با سرعت نسبتاً بالا در جمع سبک‏های موسیقی متال به شمار می‏آید. از ویژگی‏های این سبک می‏توان به آواز بسیار ملودیک با صدای نسبتاً زیر و شفاف، و در عین حال قوی و قدرتمند، استفاده از گیتار سولو های هم‌زمان و به کار بردن Double Bass Drum اشاره نمود. البته گروه‏هایی نیز چون Children of Bodom یا Kalmah موسیقی ملودیک این سبک را با سبک آوازی موسیقی ملودیک دث متال درآمیخته‌اند. فضای این موسیقی عموماً حالتی حماسی و سرشار از انرژی دارد و داستان‌های فانتزی از جمله مهم‌ترین تم‏های مورد علاقه موسیقی‌دانان پاور متال به شمار می‌آید.
Hammerfall- Blind Guardian - Symphony X - Children Of Bodom - Mob Rules - Iced Earth
?دوم متال Doom Metal
سبکی که سهم تکنیک را در آن بسیار بالا می‌دانند. سبکی بسیارآرام، وحشت‏آور و با یک حس سنگین. از گیتاری سنگین برای القای این حس در این سبک استفاده می‌کنند. دووم متال دارای چند زیر شاخه می‏باشد که از آن جمله می‏توان به : Drone Doom. Funeral Doom. Sludge Doom. Black Doom.
Experimental. Death Doom. Traditional Doom. Stoner Doom. Gothic Doom.اشاره کرد. از گروه‏های و خوانندگان برتر این سبک می‌شود
Morphia - Anathema - Desire - Paradise Lost - My Dying Bride - Dawn of Dreams - Shape Of Despair - Monolithe - Void Of Silence - Khanate - Disembowelment - Unholy - Worshipرا نام برد.
?آلترناتیو متال Alternative Metal
به عقیده بسیاری از کارشناسان Alternative را شاید بتوان مستقل‏تر از باقی سبک‏های متال در نظر گرفت.
 سبکی که از دل هوی متال که در حقیقت هسته مرکزی موسیقی متال است بیرون آمده‏است. سبکی که همان گیتار هوی متال را دارد اما کمی با خواست عمومی منطبق‌تر است. با توجه به نوع موسیقی که ارائه می‏دهد از سبک‏های دیگر متال بیشتر در دید عموم مطبوع واقع می‌شود. سبکی که در بدو ورودش در بردارنده Garage Punk، Funk، Rap،Industrial و چندی دیگر بود. این سبک را به درست یا غلط گاه NEW METAL و یا AGGRO METAL هم نام می‌برند. ریشه اصلی موسیقی آلترناتیو متال  برخلاف سایر سبک‏های اصیل موسیقی متال، در موسیقی Grunge نهفته شده است و بدین سبب بسیاری آن را به عنوان یک زیر شاخه از موسیقی اصیل متال نمی‏شناسند.
از گروه‏های برجسته این سبک می‏شود به موارد زیر اشاره کرد:
Korn - System Of A Down - Slipknot - Godsmack - Static-X
?دث متال Death Metal
سبکی‌ست که از دل Thrash بیرون آمده است، دارای موسیقی که سعی بر نشان دادن جنبه‏های مرگ، درد و وحشت از نظام اخلاقی یهودی-مسیحی دارد. موسیقی که اشعار حزن‌انگیز آن با صدای بلند و خشن ادا می‌شود. موسیقی که سرشار از ملودی‌های زیبا و قوی است و از مشخصه‌های آن، سولوهای با تکنیک و سرعت بالاست و همانند بسیاری از شاخه‌های متال به مهارت فراوان در نوازندگی احتیاج دارد. این موسیقی شاید در دید عموم دارای هواداران زیادی نباشد، اما جزو قوی‌ترین سبک‏های موسیقی متال به حساب می‌آید. این سبک خود را بی‏شک مدیون گروه Death می‌داند، به طوری که چاک شلداینر، پایه‌گذار گروه Death را، پدرخوانده‌ی دث متال می‏نامند.
دث متال شامل زیر شاخه هایی  نیز هست :Melodic Death Progressive Death Death/Thrash Old School Death ِGrindcore Gore/Death
از گروه‏های موفق این سبک می‏توان به موارد زیر اشاره کرد- Morbid Angel - Deicide - Six Feet Under - The Crown - Children Of Bodom - Autopsy - Cannibal Corpse
?اینداستریال متال Industrial Metal
سبکی که به خاطر وجود ریتم‏های سنگین که به صورت مستمر تکرار می‌شوند و Distortion بالا که یادآور کار یک‌نواخت و پر سر و صدای ماشین‏ها در محیط صنعتی است Industrial نام گرفته و تلفیقی از موسیقی Electronic و متال است. از گروه‏های موفق در این زمینه به موارد زیر می‏توان اشاره کرد:
Rammstein - Marylin Manson - Rob Zombie / White Zombie - Ministry - Devin Townsend
?اسپید متالSpeed Metal
 سبکی که شاید در اوایل دهه ?? جزو پرطرفدارترین مشتقات Heavy به حساب می‌آمد. سبکی که طبق نامش سرعت اصلی‌ترین خصیصه آن به حساب می‌آید. سوزش و خشونت خاص خودش و حمله‌های سریع و دقیق به گیتار دارد. چیزی که به سرعت با Thrash قرین شد و گروه‏های بزرگی مثل Metallica.Slayer. Megadeth . Anthrax از آن سود بردند.
?گوتیک متالGothic Metal
 سبکی که جو سرد و غم انگیز Goth Rock را با صدای بلند و خشن هوی متال پیوند می‌زند. از ویژگی‏های این سبک می‏توان به استفاده گسترده از صدای زنان و سازهایی چون ویولون، هارپسیکورد و فلوت اشاره کرد. موسیقی گوتیک متال که عموماً در گام‏های مینور ساخته می‏شود فضایی بسیار ملودراماتیک و غمناک دارد. تم‏های عاشقانه و مذهبی و مسائل مربوط به مرگ و پس از مرگ، از موضوعات مورد علاقه موسیقی‏دان‏های این سبک به شمار می‌آید. در بخش های نمایشی این سبک به وفور از عناصر داستان‏های کهن اروپایی مانند جادوگران، خون آشام‏ها، اژدها و غیره استفاده می‏گردد. از گروه‏های تاثیرگذار در این سبک می توان به این موارد اشاره کرد Tristania - Moonspell - Ashes You Leave - Havayoth - Draconian - The Sins Of Thy Beloved - Nightwish
?بلک متال
 نیازی به توضیح بلک متال دیده نشد. اکثراً این نوع موسیقی را می شناسند. بعضی از زیر شاخه های بلک متال عبارتند ازMelodic Black Metal. Depressive And Suicidal Black Metal. Raw Black Metal. Noise Black Metal. Ambient Black Metal. Symphonic Black Metal. Old School Black Metal. از گروه‏های معروف در این زمینه می توان به Mayhem.Dimmu Borgir. Darkthrone. Marduk. Satyricon. Khold. Nargaroth  اشاره کرد.
?
قشر مورد هدف در این گروه‏ها اکثرا جوان‏ها هستند، چون جوان‏ها یا بهتر است بگوییم انسان‏ها در یک برهه از زندگی دچار شک عقیدتی می‏شوند و به دنبال جواب چراهای خود می‏روند که اگر در این برهه از زندگی فرد با یک سری شبهات (نه جواب چراهایش) روبرو شود، شاید آن‏ها را بپذیرد و دچار انحراف اخلاقی و عقیدتی شود. دلیل دیگری هم که می‏توان آورد این است که انسان ذاتاً تنوع‏طلب است و از چیزهایی که او را از دیگران متمایز می‏کند خوشش می‏آید و دنبال یک سری اقلیت که در جامعه خاصند و با یک چشم دیگر به آن اقلیت نگاه می‏شود می‏روند و سعی می‏کنند خودشان را به آن‏ها شبیه کنند.
شاید خیلی‏ها بگویند موسیقی چه ربطی به مکتب و عقیده و اخلاق دارد یا اینکه من فقط موسیقی گوش می‏دهم و کاری به کار معنی و مفهوم ندارم. ولی چه بخواهید و چه نخواهید موسیقی و به خصوص متال تأثیر منفی خودش را می‏گذارد. البته نه در طول یکی-دو هفته، بلکه با مرور زمان تاثیرات مخربی بر اعصاب و روان می‏گذارد. البته برای کسی که با معنی و مفهوم کاری ندارد شاید از لحاظ عقیدتی تأثیر کمتری بگذارد. این سبک موسیقی فرد را از لحاظ روحی و روانی نامتعادل، پرخاشگر(اعصاب ضعیف)، شادی ظاهری در عین افسردگی درونی، استرس درونی، ترس از نیستی و نابودی و پوچ‏گرایی، انحطاط فکری و اخلاقی و ارتباطات نامشروع جنسی دعوت و تشویق می‏کنند یا به هم جنس‏گرایی تأکید می‏کنند. مبنای دیگر متال و متالیست‏ها بر نیستی و نابودی مطلق است در این بین دو دیدگاه غالب است: در دیدگاه اول کلاً معاد و آخرت را نفی می‏کنند و می‏گویند  پس در دنیا به عشق و حال خودت و از هر نظری که خودت دوست داری بپرداز و یا اینکه اگر آخرتی وجود ندارد و بعد از مرگ نیستی است چه فرقی دارد که من یک سال زندگی کنم یا ده سال. دیدگاه دوم جالب‏تر است، این‏ها می‏گویند چون ما نمی‏دانیم بعد از مرگ چه اتفاقی می‏افتد پس چه بهتر که زودتر بمیریم و حقیقت را دریابیم از طرفی به دنیا بعد از مرگ اعتقاد ندارند و از طرفی می‏خواهند زود تر بمیرند تا ببینند بعد از مرگ چه اتفاقی می‏افتد. در این پارادوکس می‏گویند که خودشان هم در اعتقاد خودشان شک دارند. شایان ذکر است که این دو دیدگاه یکی از دلایل افزایش خودکشی در جوامع غربی می‏باشد.
ویژگی دیگر این گروه ها این است که نسبی‏گرا هستند یعنی خوبی و بدی را با توجه به خود و نه خدا می‏سنجند. یعنی هر کاری که از نظر خودت زشت است انجام نده و جالب این جاست که این شعار را می‏دهند ولی وقتی وارد این گروه‏ها می‏شوید باید یک سری قوانین را رعایت کنید. شاید وقتی بحث متال و متال‏بازی می‏شود خیلی‏ها یاد شیطان و شیطان‏پرستی می‏افتند. در اصل فرقه‏های شیطان‏پرستی از این سبک موسیقی استفاده می‏کنند تا افکار خودشان را ترویج دهند. شاید نصف گروه‏های متال خدا را قبول داشته باشند ولی در مجموع همه آنها با کلمه‏ای به نام دین مخالف هستند و به خصوص مسیحیت و شاید این بر می‏گردد به قرن هفت میلادی و شاید هم قبل تر از دوره ی رنسانس، جهان غرب در جهت غیر دینی کردن نگاه و نگرش مردم و سست کردن علایق دینی در زندگی روزمره آنان تلاش کرده‏است. به طوری که غرب در این دوره به نام امانیسم و فردگرایی به طور کامل در صدد مخالفت با حاکمیت دین بر آمد(سکولاریسم). یکی دیگر از مسایل رایج در اشعار این گروه‏ها دعوت به خشونت و بی‏قانونی است که خود عامل خشونت‏های خیابانی و قتل و درگیری در دنیای غرب است.
این گروه‏ها علاوه بر استفاده ابزاری از هنر موسیقی در نوع  آرایش و لباس پوشیدن و سمبل و نشانه‏های که استفاده می‏کنند، راه ترویج عقاید و افکار خود را در پیش گرفته‏اند. جدای از موسیقی در نقاشی‏ها و پوسترها و نشانه‏هایی که منصوب به گروه خودشان است سعی می‏کنند عقاید و اخلاقیات خود را به بیننده انتقال دهند. معمولاً شکل ظاهری این گروه‏ها خاص و متفاوت با عامه مردم و حتی با دیگر گروه‏های متال است. ولی در مجموع از رنگ‏های تند و تاریک مثل سیاه و قرمز و بنفش و سفید استفاده می‏کنند و لباس‏های یک دست سیاه در بین این گروه‏ها بیشتر متداول است که نشانه و بیانگر افسردگی و خشونت درونی است. البته نظر دیگری هم هست که خود متالیست‏ها اعتقاد دارند متال حد نهایی موسیقی است و چون رنگ سیاه هم نهایت رنگ‏هاست بیشتر از این رنگ‏ها استفاده می‏کنند، در بین آن‏ها یک سری سمبل‏ها و نشانه‏ها هم رواج دارد که هر کدام فلسفه وجودی خودش را دارد. بیشتر این گروه‏ها بر چهره‏های خود ماسک‏های غیر معمول و گاهاً ترسناک با چهره‏هایی می‏زنند که این هم حکایت از آن خشم درونی این افراد دارد.
این گروه‏ها با یک مدل لباس و یک مدل آرایش می خواهند یک تفاوت بین مردم عادی و خودشان ایجاد کنند و همچنین چون اصل حرف‏هایی که می‏زنند برای عامه مردم جذابیت ندارد، با آرایش‏های خاص و نوع لباس خاص، ایجاد شوق و اشتیاق می‏کنند.
علاوه بر این مدل لباس‏ها و آرایش‏هایشان هدف‏مند است و به دنبال القای تفکرات خودشان هستند. خالکوبی‏هایی هم که می‏کنند دارای نوعی پیش‏زمینه فکری است.
متال مثل مردابی است که هر چه در آن دست و پا بزنی، بیشتر در آن غرق می‏شوی.
?



نویسنده :« سردبیر » ساعت 3:0 عصر روز پنج شنبه 88 فروردین 20


*احسان اقارضایی

سفر به ممالک راقیه در کشور ما، خصوصا اگر آن کشور، کشوری باشد که هفته‏ای سه چهار بار پرچم آن‏را آتش می‏زنیم تا انزجار خود را نشان دهیم، کار ساده‏ای نیست و به نظرم کسانی که این امکان را پیدا می‏کنند؛ باید این فرصت را غنیمت شمرده و با نگاه خود آنچه که موجب رشد و باروری است را نه به دید تقلید بلکه به دیده‏ی نقد سوغاتی آورند. نسبت به امریکا نگاه‏های فراوانی وجود دارد؛ مثلا بودریار می‏گوید در امریکا تلویزیونی زندگی می‏کنیم، مثل بازیگر سوار اتومبیل می‏شویم. دیگری می‏گوید: امریکا کشوریست متعفن که حتی زباله هایش هم تمیز است.
آل احمد هم به امریکا رفت و در سفرنامه‏اش راجع به پمپ‏های بنزین نوشت که به نظرش قلب هر شهر بودند و این را به یک معنای اتیمولوژیک از آب و آبادی گرفته بود.
به هر صورت هر صاحب نگاهی که به امریکا رفته است یک بار این کشور را کشف کرده است؛ یعنی کار کریستف کلمب را یک بار دیگر انجام داده؛ این بار در فضای سوبژکتیو و نه ابژکتیو. آن‏چه که از رمان امیرخانی به دست می‏آید این است که وی با زیرکی فراوانی سفرنامه‏ای را در قالب داستان شخصی به نام ارمیا ( ارمیا نام پیامبریست که وی آنرا در مملکتی بی‏پیامبر قرار داده) را در سفر از سختی‏ها و به خیال خودش به راحتی‏ها و رسیدن به کسی که خیال می‏کرد عاشق اوست-از لیلی آن ور تر- ریخته است. از طرفی امریکا را معنا می‏کند با قالب ظاهری آن(ساختمان‏ها و ...) و باطن آن‏را نشان می‏دهد با شهروندانش که از هر قوم و قبیله‏ای در آن پیدا می‏شود. از سیلورمن‏های تنهای یک رنگ بگیر تا ایرانیانی که انگار در روستا زندگی می‏کنند و نه در شهر؛ چرا که ظاهر شهری که مهم نیست، مراودات و میزان ارتباطات است که آدمی را از روستا به شهر می‏آورد. اما اینجا می‏بینیم که ایرانیان فقط با ده خانوار ایرانی دیگر در ارتباط‏اند. تا بگیر و بیا لبنانی ساندویچ فروش و خشی مظهر غرب نگر و پولدارهای عرب نیویورک. یادم هست در جایی خواندم، علت آن که امیرخانی نیویورک را برای نوشتن انتخاب کرده این است که از نظر وی نیویورک پایتخت جهان است؛ جهانی که دیگر غرق تمدن غرب شده است. جالب آنجاست که انسانی از قلب تمدن نو به پا خواسته در برابر غرب را در این فضا می‏آورد.
بی وتن در حقیقت یک تراژدی ست. ارمیا را شاید خیلی ها شخصیت منفعلی بدانند اما از نظر من این شخص منفعل نیست. بزرگترین واکنش ارمیا به لقمه ای‏ست که می‏خورد؛ که این مهمترین و تنها انتخاب واقعی اش بود.
نگاه به امریکا به عنوان یک مفهوم از آنجا آغاز می‏شود که بدانیم امریکا تنها یک مصداق نیست با مرزهای جغرافیایی و سیاسی؛ آن‏چه که مفهوم امریکاست در حقیقت یک دیانت استحاله شده است. این دیانت استحاله شده را کاملا می‏توان در خشی دید. این دیانت استحاله‏ای به دلیل عدم وجود ایمان، در ابتدا دیگران را نیز به حالت انفعال می‏کشاند. اما ارمیا این‏جا منفعل نیست.
بی وتن بیشتر یک تراژدی است و نه یک ملودرام، ملودرام به معنای شکست است جوری که شکست خورده موجب ترحم باشد یعنی اینکه دنیای ظالم بر مظلومی غلبه کند؛ اما تراژدی چیز دیگری‏ست. علیرغم اینکه در ظاهر شکست است اما بر دنیا غلبه کرده و آنرا شکست می‏دهد. تنها چیزی که از نظرم در بی وتن مظلوم مانده است؛ ”یاران خمینی“ هستند. آنان که سهراب گونه با یاران قبلی خود درد و دل می‏کنند. امام آن‏چنان غریب است؛ حتی در میان یاران خود که وقتی آن جوان لبنانی ساندویچ فروش بارها از ارمیا توصیف ظاهری امام را می‏خواهد ارمیا تنها سکوت می‏کند؛ شاید این سکوت نشان دهنده‏ی آن عظمت بوده چرا که توصیف عظیم جز با سکوت امکان پذیر نیست.?



نویسنده :« سردبیر » ساعت 3:0 عصر روز پنج شنبه 88 فروردین 20


*محمد جواد شعبانی
این روزها در ایران اسلامی به کرات شاهد جوانان، نوجوانان و حتی کودکانی هستیم که در قالب انگشتر، ‌گردنبند، دست‌بند، پیراهن، شلوار، کفش، ساعت و ...، به طور وسیعی از نمادهای متعلق به گروه‏های شیطان پرستی استفاده می‏کنند . البته اغلب این افراد از موضوعی به نام شیطان‌پرستی هیچ اطلاعی ندارند و هدفشان از این نوع پوشش فقط متفاوت بودن با دیگران است. به راستی اگر این افراد بدانند شیطان‏پرستی چیست و از معنی و مفهوم این علائم مطلع شوند، باز هم خود را به این نمادها مزین می‏کنند؟
?
براستی شیطان کیست و یا چیست؟ از انسان چه می‌خواهد؟ پرستش شیطان به چه معنی است؟
شیطان یک مفهوم و نماد وسوسه ‌انسانی‌ست، کسی و یا چیزی است که در فضای زندگی بشر، او را به سوی دوزخ و زندگی همراه با نکبت فرا می‌خواند. انسان امروز، در فضای زندگی مدرن، خود را ارضا شده نمی‌بیند، هنوز هم فضاهای تاریکی وجود دارد که تکنولوژی نتوانسته پاسخ روشنی به آنها بدهد. انسان معاصر نمی‌تواند به فطرت خود پشت کند، در نتیجه می‏خواهد این خلاء روحی ناشی از فقدان معنویت در زندگی را با پرستش شیطان پرکند، غافل از اینکه این خلاء، جز با معنویتی که پشتوانه‏اش خداوند عالم است بدست نمی‏آید.
در این آیین همه چیز مجاز است، هر نوع لباس، پوشاک و خوراک، و شیطان مدام از عالم تاریکی و زشتی، نوای آزادی مطلق را برای پیروانش می‏سراید. در آیین شیطان‏پرستان اعمال نامتعارفی چون نوشیدن خون، غسل با خون، خوردن اجساد مردار انسان، زنای با محارم، تجاوز در انظار عمومی، عریان شدن در میان جمع همراه با رقص آتش، همجنس‏بازی، استفاده از مشروبات الکلی، مواد مخدر و ... پاکی محسوب می‌شود. در این آیین سراسر هرزگی، هیچ‌گونه حریم و یا خط قرمزی وجود ندارد. مردان زن پرست، زنان تن‏پرست، چشمان هرزه‏بین، گام‏های هرزه پو و ...
?
نمود شیطان پرستی در لباس، آرایش و مد
اولین فصل متمایز شیطان‏پرستی نوع لباس و پوشاک است. استفاده فراوان و شدید از رنگ قرمز و سیاه در آرایش‌ها، آرایش موی سر به شکل‌های عجیب و استفاده از نمادها، بخشی از اقدامات شیطان‏پرستان در مدگرایی است. برخی از این نمادها عبارتند از:
صلیب وارونه (upside down cross): این نماد حکایت از «وارونه شدن مسیحیت دارد» و عمدتاً استهزا و سخره گرفتن این دین است. صلیب وارونه در گردن بندهای بسیاری مشاهده شده و خواننده‌های راک انواع مختلف آنرا به همراه دارند.
چشمی در حال نگاه به همه جا (All seeing Eye): چشم در برخی نمادهای روشنفکری نیز به کار می‌رود. اما شیطان‌پرستی اعتقاد دارند چشم در بالای هرم «‌چشم شیطان» است و «بر همه جا نظارت و اشراف دارد».
هرج و مرج (Anarchy) : این نماد به معنای از بین بردن تمام قوانین است و دلالت بر این امر دارد که «هر چه تخریب کننده است تو انجام بده» این نماد عمدتاً مورد استفاده گروه‌های هوی‌متال است.
666: این سمبل با عنوان «شماره تلفن شیطان» توسط گروه‌های هوی متال وارد ایران شده اما در حقیقت متناسب است با ششمین روز خلقت، روزی که انسان خلق شد. و عدد 666 نمادی است از تکریم ترد شدن انسان از درگاه خدا، و در کل سمبلی است برای شوریدن انسان در برابر خدا، و روی برگرداندن از او.
سر بُز (Goat Head) : بز شاخدار، ‌بز مندس mendes (خدای باروی مصر باستان)، ‌بافومت. ‌این نماد ضد مسیحی است، ‌به این معنا که مسیحیان معتقدند مسیح همچون یک بره برای نجات ایشان قربانی شده است و با توجه به اینکه ایشان بز را نماد شیطان و در برابر بره می‌دانند این آرم را انتخاب کرده‌اند.
?
نمود شیطان پرستی در موسیقی
استفاده از موسیقی مهم‏ترین ابزار این فرقه در جهت تبلیغ عقاید خود و نیز تحت تأثیر قرار دادن جامعه به خصوص قشر جوان می‏باشد. در این نوع موسیقی‏ها، گریم‌های وحشت‌ناک خواننده، اشعار تند و پرنفرت، صدای بلند و حجم بالای صدا، سرعت ملودی، استفاده از افکت‌ها و صحنه‏پردازی هول‏انگیز و نعره‌های دلخراش، هر بیننده و شنونده‌ای را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
گروه‌های موسیقی، از آنجا که خلاف ارزش‌های اجتماعی حرکت می‌کردند و تندی و اهانت ورد زبانشان بود و نهادهای اجتماعی نظیر اقتصاد، حکومت، آموزش، خانواده و دین را مورد حمله قرار می‌دادند، ظرفیت خوبی برای گرایش‌های شیطانی داشتند و از سوی دست‌های پنهان سرمایه‌داری به همین سمت منحرف شدند.
 به تدریج گروه‌هایی که دیدند حال و هوای شیطانی مورد استقبال و تبلیغات خوبی قرار می‌گیرد و می تواند ثروت و شهرت خوبی برای آنها به ارمغان بیاورد، دست به کارهای شیطانی زدند، از این‌جا بود که بلک متال یا متال جادویی و سایر شاخه‌های موسیقی هوی متال شکل گرفت. آن‏ها در بین شعارهایی نظیر عشق به مردم و عدالت، مردم را به استفاده از ماری‌جوانا دعوت می‏کنند و در حالی که به کودکان تجاوز می‏کنند، از بی‏عدالتی‏ها سخن می‏گویند!
کم‏کم گروه‏های موسیقی خودجوش مورد حمایت شرکت‌های سرمایه‌داری قرار گرفتند و گروه‌هایی نظیر هندریکس موسیقی متال را به سوی تجاری شدن سوق دادند. گروهی مثل »نیروانا« که به طور ناامیدانه‌ای از رنج و پلیدی سخن می‌گوید، با پشتیبانی شبکه »ام.تی.وی« سبک متال آلترناتیو را مطرح کرد و به شهرت و ثروت فراوانی رسید. تا جایی که امروزه خوانندگان معروف مثل مرلین منسون و گروه‌های مطرح متال کاملاً در خدمت نظام سرمایه داری قرار گرفته‌اند.
هدفی که شرکت‌های بزرگ در چند سال اخیر دنبال کرده‌اند این است که مدل بومی این گروه‌ها را در هر کشوری ایجاد کنند. کارتل‌های سرمایه‌داری و سیاسی با برنامه ریزی حساب شده و سوء استفاده از بی‌توجهی مردم توانستند یک تهدید جدی علیه خود را به فرصت تبدیل کنند. و جوانانی را که ممکن بود نظام سلطه را در هم بریزند و مدل دیگری برای زندگی بیابند، به سمت داد و فریادهای بیهوده و اعتراض بدون فکر و برنامه، جهت دادند و همت‌شان این شد که چگونه پا به ‌پای گیتار الکتریک فریاد بکشند و به زمین و زمان فحش بدهند. در واقع با استعداد و پول همین جوانان، نیروی تحول و اعتراض فعال را از آنها گرفتند!
 شیطان‌پرستی یا شیطان‌گرایی در کشور ما هنوز در دورة نمادین به سرمی‌برد و به ایدئولوژی تبدیل نشده‏است. اما در کشورهای غربی به یک ایدئولوژی سیاسی و مذهبی تبدیل شده‏است. ولی باید توجه داشت که با کارکردی که نمادها دارند، بعد از مرحلة ترویج نمادها، نوبت به انتقال ایدئولوژی‌ خواهد رسید. ایدئولوژی‏ای که هدف اصلی آن، پوچ جلوه دادن زندگی بشری و نادیده انگاشتن معنویت است. با این تفاسیر جوانان باید آگاهانه لباس بپوشند و آگاهانه زندگی کنند.
آنگاه که چراغ عالم افروز معنویت رو به افول نهد، بدیهی است که اقسام منحرف‌ترین سراب‌ها رخ نموده و انسان معاصر را به دام بلا می‏کشاند.
?



نویسنده :« سردبیر » ساعت 3:0 عصر روز پنج شنبه 88 فروردین 20


*علیرضا داداشی
بیوتن، جدیدترین رمان رضا امیرخانی به تازگی به چاپ سوم رسید. به این بهانه نگاهی اجمالی بر این اثر انداخته‌ایم. رضا امیر خانی نویسنده باهوشی است، او با انتشار آثاری چون «ارمیا» و «منِ او» توانست جایگاه خود را در میان اهالی حرفه‏ای ادبیات داستانی باز کند. این نویسنده خودش در جایی گفته‏ که اگر روزی کتاب‌هایم نفروشند، سراغ شغل اصلی‌ام می‌روم. (نقل به مضمون) اما همان زمان با تمام حس خوبی که به او و آثار او در جامعه وجود داشت بسیاری از دوستدارانش کمی نگران  شدند.
نگران از این حیث که بعضی از نویسندگان ایرانی استعداد عجیبی دارند که یک شبه ره صد ساله بروند و  یک شبه راه رفته را به عقب برگردند که خوشبختانه در مورد امیرخانی  این مسأله اتفاق نیفتاد.
جدای از تمام این نگرانی‌ها، یک ویژ‌گی دیگر در امیرخانی هست و آن این‌که آثارش ـ از «ارمیا» گرفته تا «من او»، «داستان سیستان» و همین اثر آخری، «بیوتن» به حدی افراطی شخصی‌اند که این مسأله در سفرنامه ـ داستان «داستان سیستان» بیش از دیگر آثارش نمود دارد.
به نظر می‏رسد که امیرخانی می‌بایست از اثرش جدا می‌شد و اجازه می‌داد خواننده خودش از وقایع نتیجه‌گیری کند زیرا در «بیوتن» ماجراها و وقایع داستان نیستند که اثر را هدایت می‌کنند بلکه داستان به شدت توسط نویسنده‌ به سمت و سویی می‌رود که صرفاً مورد نظر اوست.
خصوصاً رمان‌نویس، آینه‌ تمام نمای اندیشه‌ اوست اما هنرمند واقعی کسی است که عقاید شخصی خود را به قدری در لایه‌های پیچیده‌ اثرش پنهان ‌می‌کند که کشف و تفسیر آن نیاز به واکاوی خواننده‌های حرفه‌ای و منتقدان ریزبین و نکته سنج دارد. در یک جمله باید گفت راز ماندگاری و تأثیرگذاری یک داستان، در درونمایه‌‌ جهان‌شمول و دغدغه‌های انسانی آن است. از این رو، هر قدر نویسنده بتواند اثر خود را به این سمت هدایت کند با اقبال بیش‌تری از جانب مخاطب مواجه خواهد شد.
 شاید به همین دلیل باشد که احساس می‌شود آثار امیرخانی (خصوصاً همین «بیوتن») تا حد زیادی شعاری‌اند. جالب این‌که خود او نیز بارها در این اثر روایت را رها می‌کند و اذعان می‌کند که در حال شعار دادن است، ساختار و زبان این اثر نیز این امکان را به او می‌دهد که از طرف سهراب و یا خود نویسنده‌اش، جا به ‌جای رمان تذکر بدهد و اعتراض کند که «شعار نده» و یا «شعاری شد» و... . نویسنده در همان صفحات ابتدایی داستان تکلیف خود را با خواننده روشن می‌کند. زمانی که ارمیا و آرمیتا به اتفاق خشی از فرودگاه «جی اف کی» به منطقه‌ منهتن نیویورک می‌رسند، آسمان‌خراش‌های این قسمت از شهر، دید ارمیا را کور می‌کنند؛ به گونه‌ای که او از آسمان به جز نواری باریک چیز دیگری نمی‌بیند. ارمیا به دلیل نور کم، احساس می‌کند وقت زوال آفتاب فرا رسیده و نمازش در حال قضاست؛ غافل از این‌که ساعت، 2 بعدازظهر است! همان‌جا ارمیا با خود واگویه می‌کند: «...و دیگر آسمان را نخواهی دید.» به این معنی که خواننده‌ محترم، حواست باشد تو را آورده‌ام جایی که به واسطه‌ پول و قدرت و فساد، خبری از خدا در آن نیست و مردم آن راهی برای رستگاری و درک آسمان ندارند. اما ای کاش نویسنده به جای این‌که شخصیت‌های خود را محدود کند به خشی، آرمیتا، جانی و سوزی، کمی هم وارد زندگی شهروندان آمریکا می‌شد، مثلاً  شخصیت‏های «اسپنسر» و همسر باردارش می‌توانستند عناصر مناسبی برای این ورود باشند، که نیستند و به همین دلیل هم احساس می‏شود «بیوتن» در حدی اغراق‌آمیز از زندگی واقعی تهی است.
نگاه شخصی، به شکل‌های مختلف در اثر نمود دارد. در جایی از رمان (صفحه‌ی 107ـ 111) وقتی که «ارمیا» در کاندو «آپارتمان» آرمیتا جا گیر می‌شود، یک‌باره نویسنده روایت را قطع می‌کند تا از خواننده برای ادامه‌ سرنوشت ارمیا کسب تکلیف کند(!) در عین حال 5 پیش‌فرض برای ادامه‌ داستان پیشنهاد می‌کند، واقعاً معلوم نیست هدف نویسنده از این کار چیست، گویی او نگران است که روایت سرراست و خطی داستان، خواننده را از پی‌گیری آن منصرف کند و از این رو خود وارد گود می‌شود تا بگوید «خواننده‌ گرامی، فکر نکن داری سفرنامه می‌خوانی» این داستان به ظاهر خطی و یکنواخت ممکن است در صفحات بعد هیجان بگیرد و تو را به پی‌گیری آن ترغیب کند. امیر خانی باز در جایی دیگر از طراح جلد کتابش نام می‌برد که اسم او را با نام معلی بر پیشانی کتاب نوشته است، گویی نویسنده با توجه به بار مذهبی خط معلی می‌خواهد نوعی تقدس به کارش بدهد و اذعان کند که اثرش، به نوعی بیانیه‌ و مانیفست عقیدتی اوست، از این رو با این شگرد(؟) صراحتاً اعلام می‌کند نه تنها ناشر را در انتخاب رسم‌الخط شخصی‌اش مجاب کرده، بلکه هدایت طراح جلد کتاب را نیز بر عهده گرفته تا از این رهگذر روایت داستان را به درونمایه اثر نزدیک کند.
 نگاه شخصی افراطی که پیشتر به آن اشاره شد به این دلیل است که ما همه چیز را از منظر نویسنده می‌نگریم، او ما را به جایی می‌برد که خود می‌خواهد. اگر در صحنه‌ بسیار خیره‌کننده‌ کازینوی صحرا حیرت زده می‌شویم و همانند خشی، آرمیتا و دیگران زمان را از یاد می‌بریم، یادمان هست که نویسنده‌ای شانه به شانه‌ ما ایستاده و وقایع را کارگردانی می‌کند. اگر در شب بی‌سحر «دیسکو ریسکو» نظاره‌گر فروپاشی اخلاقی امثال سوزی هستیم، امیرخانی را می‌بینیم که در هیأت ارمیا گوشه‌ای از دیسکو نشسته و با خود می‌جنگد(راستی، چرا شخص معتقدی مثل ارمیا حاضر نیست محل ارتکاب گناه را ترک کند و مانند یک انسان مسخ شده، گوشه‌ای از دیسکو می‌نشیند و آن‌گونه ترحم برانگیزانه، خود را محاکمه می‌کند؟). در این صحنه نیز حضور نویسنده را کنار خود احساس می‌کنیم و البته نویسنده در سراسر داستان خود را به اثرش سنجاق می‌کند تا پیام مورد نظرش را به خواننده القا کند، در حالی که می‏توانست درونمایه‌ سقوط را جور دیگری به خواننده القا کند.
به نظر می رسد که امیرخانی می‌بایست از اثرش جدا می‌شد و اجازه می‌داد خواننده خودش از وقایع نتیجه‌گیری کند، زیرا در «بیوتن» ماجراها و وقایع داستان نیستند که اثر را هدایت می‌کنند بلکه داستان به شدت توسط نویسنده‌ به سمت و سویی می‌رود که صرفاً مورد نظر اوست.
اشاره به این مسائل البته به معنای نفی نقاط قوت رمان نیستند، اما یک خواننده‌ حرفه‌ای نمی‌تواند دیالوگ‌های استادانه، چند موقعیت‌ قوی داستانی، توصیف‌ها و صحنه‌پردازی‌های خیره‌کننده و نگاه تیزبین امیرخانی را در این رمان خوش ساخت نادیده بگیرد.?



نویسنده :« سردبیر » ساعت 3:0 عصر روز پنج شنبه 88 فروردین 20


*وحید نصیری کیا
1.امریکا؛ نامی‏که شاید بسیاری از ما چهره دوگانه‏ای بازی کرده‏است. فراموش نکرده‏ایم روزهایی که هنوز نمی‏دانستیم امریکا کجای نقشه جهان است و مرگ بر امریکا می‏گفتیم. صبح‏ها در مدرسه و شام‏گاهان در مسجد. در راهپیمایی‏ها پرچمش را آتش زدیم و در خیابان لگد کردیم. اگر بخواهیم با نظری فرویدی هم به مسئله نگاه کنیم نفرت از امریکا در ناخودآگاه ما ثبت شده‏است.
اما گاهی هم شیخی با عبای شکلاتی برایمان گفته است که آتش زدن پرچم امریکا را چه سود؟! و گاه هم با خط‏کشی میان دولت و ملت امریکا، مردمانش را دوست داشته‏ایم. فیلم‏هایشان را در سیمای‏مان پخش کرده‏ایم و برای صدق نظریات علمی‏مان از دانش آنها مثال آورده‏ایم. حالا هم که دانشجو هستیم شاید بدمان نیاید که به بهانه تحصیل هم که شده در امریکا زندگی کنیم.
این تصور زشت و زیبایی است از امریکا برای ما. و اگر کسی بپرسد دلیل این عشق و نفرت را، چه بسا پاسخی نداشته باشیم. اینکه حالا پول ملت ما را خورده است و سفارتش جاسوس‏خانه از آب درآمده‏است و ... دلیل این همه نفرت چندین ساله نمی‏شود. که این همه را می‏شود به یک شامورات بازی حل کرد و نفرت‏ها را کنار گذاشت.
ما اغلب محافظه کاریم و سعی در حفاظت موقعیت موجود داریم، در همه امور. در وادی نظر هم. در خاطره و داستان‏نویسی هم.   ‏  
2. در این بی‏رونقی بازار نشر که شمارگان کتاب‏ها به سختی به سه هزار نسخه می‏رسد وآن هم روی دست ناشر می‏ماند، فروش چهار هزار نسخه، آن هم 2-3 روزه چیزی شبیه به معجزه است.
«بیوتن» آخرین کتاب امیرخانی است که چاپ نخست آن در نمایشگاه کتاب تمام شد. داستان کتاب روایت رزمنده‏ای به نام «اِرمیا» که برای ازدواج و زندگی به امریکا می‏رود. «آرمیا» که در یک مؤسسه تحقیقات مذهبی در امریکا کار می‏کند در ماجرای سفری تحقیقاتی که به ایران دارد با ارمیا آشنا می‏شود.
داستان یک سر دیگر هم دارد و آن «خَشی» است؛ که البته او هم می‏خواهد با آرمیتا ازدواج کند. تا اینجا شاید بگویید که این شد یک داستان عشقی که آخرش از همین اولش معلوم است. ارمیا یک همرزم شهیدی هم دارد به نام «سهراب» که گاهی در بیداری به دیدارش می‏آید. شاید بگویید این هم شد یک داستان نوستالژیک جنگی. یک جامانده از کاروان شهدا. شاید برای خواننده‏ای معمولی بیوتن ملغمه‏ای باشد از این دو. و بر امیرخانی خرده بگیرد که ای مردک! خط مقدم جبهه کجا و دیسکو ریسکوهای نیویورک کجا؟ نماز شب دوکوهه کجا و کازینوهای لاس وگاس کجا؟
3. از این‏ها که بگذریم بیوتن حرف‏های دیگری هم برای گفتن دارد.
نزاع سنت و مدرنیته از نزاع‏های همیشگی و کهن جامعه ماست-کهن که می‏گویم یعنی از آغاز آشنایی و ارتباط ما با تمدن غرب. ارمیا در میان این نزاع است. ارمیا می‏توانست در شلمچه باشد. و آخر داستان هم شهید بشود-یا نشود. ولی ارمیا در وسط معرکه است؛ امریکا. رمان‏های دفاع مقدس اغلب در فضای جبهه‏ها رخ می‏دهد و کارکردشان هم بیشتر اخلاقی است. استقبال کم از آنها هم به دلیل همین ویژگی‏شان است. مخاطبی که به دنبال بازسازی فضای آن دوران است بیشتر جذب کتاب‏های خاطراتی مثل «دا» و امثالهم می‏شود.
از سویی دیگر بیوتن رمان نفرت است. نفرت از امریکا-نفرتی که بسیاری از ما با آن بزرگ شده‏ایم، در حالی‏که شاید کمتر به آن اندیشیده باشیم. امروز کمتر جایی است که از سیطره تمدن غرب رها باقی مانده باشد و قطعاً قلب این تمدن جهانی نیویورک است.
داستان بیش از آنکه جدال میان ارمیا و آرمیتا باشد، جدال میان ارمیا و خشی است و این نه جدال دو رقیب عشقی، بل جدال دو تمدن است. امریکا؛ تمدنی که در اوج قدرت و عظمت است و تمدنی که در دوره جنینی است. بدیهی است در این جدال یک طرف نقش فعال دارد و دیگری منفعل.
در اصل درگیری ارمیا با مفهومی به نام امریکاست که هر روز پررنگ‏تر و بزرگ‏تر می‏شود. این مفهوم الزاماً تناظری یک به یک با کشور امریکا ندارد و در محدوده لیبرال-دموکراسی هم نمی‏ماند. ستیز با بنیان نظری تمدن امریکاست. مفهومی که در مرزهای جغرافیای امریکا و اروپا محصور نمانده. مرگ بر امریکا در مقابل با این مفهوم است. این فریاد است که لرزه بر ستون‏های برخی ادارات دولتی و افراد می‏اندازد. ارمیا با همه انفعالش پنجه در پنجه غرب می‏اندازد. بیشترین نمود آن هم در فصل پیشه است که به دنبال شغلی سازگار با روحیاتش می‏گردد. خشی فردی است چسبیده به فضای امریکا.یک شرقی وازده و هضم شده در تمدن غرب و ارمیا کسی است که از بیرون آمده و با این تمدن هیچ اتصالی ندارد.
پایان داستان یک پایان تراژیک است. صحنه‏ای از مهم‏ترین آموزه تشیع که همانا «مرگ‏آگاهی» است و همچنین طلبی است که نسبت به ارمیا پدید آمده‏است.
دینی که امیرخانی در بیوتن سعی در هویدا نمودن آن دارد دینی است که در مقابل دین حقیقی نمی‏ایستد. بلکه دینی است استحاله شده که در کنار دین حقیقی می‏ایستد و این چیزی است که امیرخانی با آن مشکل دارد. این فضای کلی داستان زمینه را برای اتهام ایدئولوژیک بودن بیوتن مهیا می‏سازد؛ ولی بالأخره‏ رمان باید موضوعی داشته باشد و این بی‏شک بی‏ارتباط با عقاید نویسنده نخواهد بود. وجه همت امیرخانی نشان دادن امریکا از دید ارمیاست. نگاه خشی همان چیزی است که هالیوود در همه دنیا نشان می‏دهد. به همین دلیل است که فقط ارمیاست که ذهن دارد.
4. سبک و نوآوری‏های امیرخانی همواره قابل توجه بوده‏است. تلاش او در این بوده‏است که به سمت خلق رمان ایرانی قدم بردارد. اصول داستان‏نویسی در غرب از تئاتر نشأت گرفته‏است و در ترجمه، تعزیه را به جای تئاتر گذاشته‏اند. در حالی‏که ما به ازای تئاتر در فرهنگ ما فن خطابه و منبر است. آنچه او در رسیدن به آن تلاش می‏کند پرورش سبکی از داستان‏نویسی است که از فن خطابه به جای تصویرسازی در آن بهره گرفته شده‏است.
?          



نویسنده :« سردبیر » ساعت 3:0 عصر روز پنج شنبه 88 فروردین 20


*امین سوری

چند وقت پیش کتابی1 را ورق می‏زدم که چشمم به حکایت جالبی افتاد:
«از کوچه‏های مدینه گذر می‏کرد. به خانه‏ای رسید. صدای لهو و لعب خانه که حاکی از مستی و می‏خوارگی اهل خانه بود، کوچه را پر کرده بود و امام را متوجه خانه. که در همین حین کنیزکی از در خانه خارج شد.
امام پرسید: این خانه متعلق به کیست؟
- خانه‏ی اربابم «بّشر»
امام پرسید: ارباب تو بنده است یا آزاد؟
-آقای من این چه سوالی‏ست که می‏پرسید؟ خوب معلوم است دیگر، ارباب من آزاد است.
حضرت در حالی که از خانه ی بشر دور می‏شد گفت: قطعاً حق با توست. چرا که این اعمال از کسی که در مسیر بندگی باشد سر نمی‏زند.
 متحیر وارد خانه شد و از لابه لای سر و صدای حاضر در جمع در حال عبور  بود که ناگهان صدای درشتی او را از حرکت باز داشت.
آهای! ای کنیز! چرا  این قدر دیر آمدی؟
همه ساکت شدند که کنیز آرام و هراسان گفت:
وقتی برای انجام فرمان شما رفته بودم. هنگام خروج از خانه موسی ابن جعفر(علیهما السلام) را مشاهده کردم. خوب چه شد؟
سوالی پرسید. سوالی که مرا متعجب کرد. گفت ای کنیز مولای تو عبد است یا آزاد؟
من هم با تعجب گفتم: ای فرزند رسول خدا این چه سوالی‏ست که می‏پرسید؟!
خوب معلوم است که مولای من آزاد است!
صدای قهقه‏ی مهمان‏ها بلند شد.
اما بشر بهت زده پرسید: همین؟
او در حالی که به راه خویش ادامه داد گفت: قطعاً حق با توست! چرا که از کسی که در مسیر بندگی باشد این عمل نشاید.
بشر پای برهنه از خانه بیرون زد و دنباله امام می‏دوید...»
در فلسفه‏ی کلام مفاهیم را به دو دسته تقسیم می‏کنند. دسته‏ای شامل مفاهیم عینی و انضمامی و دسته‏ای حاوی مفاهیم ذهنی و انضمامی.
زمانی که با مفاهیم عینی سر و کار داریم ادراک خیلی مشکل نیست. مثلاً وقتی در علوم طبیعی مفاهیمی چون حرکت، آب، چشم و... بیان می‏شود. مقصود گوینده نزد همه معلوم و مشخص است. این مفاهیم عینی و انضمامی‏اند.
اما گاهی با مفاهیمی سر و کار داریم که انتزاعی‏اند؛ مثل مفاهیمی در فلسفه و یا دیگر شعب علوم انسانی. مانند روان شناسی، جامعه شناسی، حقوق و ... مطرح می‏شود فهم و ادراک مشکل می‏شود. زیرا این واژه‏ها دارای معانی متغیر و متفاوتی هستند. حال فرض کنید زادگاه این واژه‏ها در غرب باشد. مشکل ترجمه و برگردان واژه هم بر ابهام قضیه می‏افزاید. از این قبیل واژه‏ها در اطراف ما به وفور یافت می‏شود. و شاید خودمان هم روزانه چندین بار از آنها استفاده کنیم یا بارها بشنویم، بی‏آنکه تعریفی ادق و اصح از آنها بدانیم و یا به فهم واحدی از آنها رسیده باشیم. مثل واژه دموکراسی که آن را «مردم سالاری» و یا »حکومت مردم بر مردم« ترجمه کرده‏اند -که ما آخرش هم نفهمیدیم که این واژه بیانگر نوع حکومت است یا روشی است برای حل مسائل اجتماعی ؟! یا همین واژه لیبرالیسم که ازآن به عنوان «آزادی خواهی» یاد می‏شود. تعبیری بسیار جذاب و پرهیاهو. اما هنوز تعریف دقیقی از آن ارائه نشده‏ است.
کلمه »آزادی« گاهی مقابل جبر است به معنای اختیار. گاهی مقابل مملوک به معنای حر و گاهی به معنای استقلال در مقابل تقلید. اما بعضی مواقع به این معناست که انسان در هر کاری اعم از کردار، رفتار، گفتار و ... قید و محدودیتی نداشته باشد. آنچه مورد بحث و گفتگو در فلسفه حقوق و قانون است معنای اخیر است. یعنی همان آزادی که «کنیز» از آن دم می‏زد یعنی آزادی از تمام قیود و بندها، آزادی از بندِ بندگی خدا. آزادی که جزء با سکولاریسم محقق نمی‏شود. جز با جدایی دین از همه امور. آزادی که غرب با انزوای کلیسا بدست آورد-که جزء با این امر نیز تحقق پیدا نمی‏کرد- وقتی دین دست و پا گیر شد باید وسیله‏ای پیدا می‏کردند که با آن دین را سرکوب کنند و چه پر واضح است که اگر آزادی لاقید را خواستیم جایی برای قیود دین نمی ماند.
فصل ممیز آدمی از دیگر حیوانات اختیار اوست و سایر حیوانات رفتارشان مطابق غریزه است. حال اگر دین با یک سری بایدها و نبایدها بیاید، به قطع و یقین مخل آزادی و اختیار می‏شود و این امر سبب می‏شود که کرامت انسانی خدشه‏دار شود. این یعنی چون انسان مختار است پس باید آزاد باشد. هر چند به جرأت می‏توان گفت بسیاری از کسانی که اطراف ما دم از دموکراسی، آزادی، لیبرالیسم و ... و بسیاری از این قبیل واژه‏ها و الفاظ دهن پر کن و پرزرق و برق می‏زنند از مبانی و مراد این مفاهیم بی‏اطلاع‏اند و تا تَقّی به توقّی می‏خورد  فریاد »وا انا الغریب و انا الظلوم« سر می‏دهند که: »آی! ای مردم! این ها دارند به آزادی ما دست می‏زنند! و یقه‏ی آزادی ما را گرفته اند. رادیو باز هم می‏گفت مسیر انقلاب به سمت آزادی مسدود است و ... .« اما همت ما بر این است که کمی عمیق‏تر به مسائل نگاه کنیم این شبهه ابتدا توسط هیوم 2 مطرح شد که بعد از انقلاب بسیاری در ترویج آن کوشیدند. ما با دو مقام روبرو هستیم، یکی مقام تکوین، یعنی هست‏ها و واقعیت‏ها و دیگری مقام تشریع یعنی بایدها و ارزش‏ها. درک کننده هست‏ها عقل نظری و مدرک باید ها عقل عملی است و این دو کاملاً از هم مجزا می باشند. از راه هست‏ها نمی‏توان به بایدها گذر کرد، که این راه منطقاً مسدود می‏باشد. مثلاً نمی‏توان گفت چون انسان تکویناً مخلوق خدا «هست» پس «باید» از احکام او پیروی کند. در پاسخ به این سؤال باید گفت که این اشکال با مبنای خودشان در تناقض است. زیرا آنها می‏گویند چون انسان موجودی مختار «هست» پس «باید» آزاد باشد. پس خود آنها در صدد هستند تا از هست‏ها به بایدها برسند. اما اگر ما قبول کنیم زمانی که مجموعه‏ی هست‏ها به علت تامّه رسید، می‏توان از آن بایدها را نتیجه گرفت. این مشکل حل می‏شود. مثلاً اختیار شرط لازم برای تکلیف و اطاعت است، نه شرط کافی. در ثانی بنا به گفته آنها هیچ کس را در هیچ کجا و تحت هیچ حکومتی نمی‏توان ملزم به انجام کاری کرد. زیرا آزادی او سلب می‏شود و ما آزدی او را جریحه‏دار کرده‏ایم! پس هر کس می‏تواند هر کاری که بخواهد انجام دهد. با یک ارزن عقل هم می‏توان فهمید که با این وضع دیری نمی‏پاید که جامعه به جنگلی غیرقابل تنفس تبدیل شود! پس باید آزادی را محدود کرد. حال یک سؤال پیش می‏آید که آزادی را با چه حدی محدود کنیم؟
پاسخ می‏شنویم که این حق را خود مردم باید تعیین کنند. مثلاً اگر مردم یک زمان رأی بر نفی همجنس بازی دادند این کار «بد» است. اما خوب اگر یک زمان هم گفتند «خوب» است، خوب است و جلوگیری از آن کاری است منافی حقوق بشر! باز جای یک سؤال اساسی باقی می‏ماند که ما اگر حد آزادی را آراء مردم در نظر بگیریم بدیهی است که هیچ‏گاه مردم روی یک موضوع اتحاد نظر ندارند. و اگر رأی اکثریت را ملاک قراردهیم اقلیتی که چه بسا – 49% آراء باشند– چگونه به حقوق بشر خود می‏رسند؟ در پایان باید گفت که در اسلام بیشتر از تمام ادیان دیگر تکیه بر آراء مردم و مشورت در امور شده است. اما در اموری که در محدوده‏ی عقل بشر باشد و این امر در سیر? ائمه اطهار به وضوح قابل مشاهده است.
?
پی نوشت:
1. منتهی الآمال شیخ عباس قمی.
2. فیلسوف انگلیسی. قرن 18م.



نویسنده :« سردبیر » ساعت 3:0 عصر روز پنج شنبه 88 فروردین 20


*علامه مصباح یزدی
مساله عصمت انبیا از مسائل مهم کلامى است که در اکثر کتب کلام آمده است. متکلمان بر عصمت انبیا دلایل عقلى و نقلى متعددى ذکر کرده اند که برخى از آنها ذکر مى‏شود:
? دلایل عقلى بر عصمت انبیاء
نخستین دلیل عقلى بر لزوم عصمت انبیاء(ع) از ارتکاب گناهان این است که هدف اصلى از بعثت ایشان راهنمایى بشر بسوى حقایق و وظایفى است که خداى متعال براى انسان‏ها تعیین فرموده است و ایشان در حقیقت نمایندگان الهى در میان بشر هستند که باید دیگران را به راه راست، هدایت کنند. حال اگر چنین نمایندگان و سفیرانى پای‏بند به دستورات الهى نباشند و خودشان برخلاف محتواى رسالتشان عمل کنند، مردم رفتار ایشان را بیانى متناقض با گفتارشان تلقى مى‏کنند و دیگر به گفتارشان هم اعتماد لازم را پیدا نمى‏کنند و در نتیجه هدف از بعث ایشان بطور کامل تحقق نخواهد یافت. پس حکمت و لطف الهى اقتضا دارد که پیامبران افرادى پاک و معصوم از گناه باشند و حتى کار ناشایسته‏اى از روى سهو و نسیان هم از ایشان سر نزند تا مردم گمان نکنند که ادعاى سهو و نسیان را بهانه‏اى براى ارتکاب گناه قرار داده‏اند.
دومین دلیل عقلى بر عصمت انبیاء علیهم السلام این است که ایشان علاوه بر اینکه موظفند محتواى وحى و رسالت خود را به مردم ابلاغ کنند و راه راست را به ایشان نشان دهند همچنین وظیفه دارند که به تزکیه و تربیت مردم بپردازند و افراد مستعد را تا آخرین مرحله کمال انسانى برسانند. به دیگر سخن: ایشان علاوه بر وظیفه تعلیم و راهنمایى، وظیفه تربیت و راهبرى را نیز بر عهده دارند که هم تربیتى همگانى که شامل مستعدترین و برجسته‏ترین افراد جامعه نیز مى‏شود، و چنین مقامى در خور کسانى است که خودشان به عالی‏ترین مدارج کمال انسانى رسیده باشند و داراى کامل‏ترین ملکات نفسانى (ملکه عصمت) باشند.
افزون بر این، اساساً نقش رفتار مربى در تربیت دیگران بسى مهم‏تر از نقش گفتار اوست و کسى که از نظر رفتار، نقص‏ها و کمبودهایى داشته باشد گفتارش هم تاثیر مطلوب را نمى‏بخشد. پس هنگامى هدف الهى از بعثت پیامبران بعنوان مربیان جامعه، بطور کامل تحقق مى‏یابد که ایشان از هرگونه لغزشى در گفتار و کردارشان مصون باشند.

? دلایل نقلى بر عصمت انبیاء
1ـ قرآن کریم، گروهى از انسان‏ها را مخلص1 (= خالص شده براى خدا) نامیده است که حتى ابلیس هم طمعى در گمراه کردن ایشان نداشته و ندارد و در آنجا که سوگند یاد کرده که همه فرزندان آدم (ع) را گمراه کند مخلصین را استثنا کرده است. چنان‏که در آیه 82 و 83 از سوره ص از قول وى مى‏فرماید:»قال فبعزتک لاغوینهم اجمعین الاعبادک منهم المخلصین«. و بى شک، طمع نداشتن ابلیس در گمراهى ایشان بخاطر مصونیتى است که از گمراهى و آلودگى دارند و گرنه دشمنى وى شامل ایشان هم مى‏شود و در صورتى‏که امکان مى‏داشت هرگز دست از گمراه کردن ایشان بر نمى‏داشت. بنابراین عنوان»مخلص« مساوى با»معصوم« خواهد بود. و هر چند دلیلى بر اختصاص این صفت به انبیا (ع) نداریم، ولى بدون تردید شامل ایشان مى‏شود. چنان‏که قرآن کریم تعدادى از انبیا را از مخلصین شمرده و از جمله در آیه 45 و 46 از سوره ص مى‏فرماید:و اطاعت مطلق از ایشان در صورتى صحیح است که در راستاى اطاعت خدا باشد و پیروى از آنان منافاتى با اطاعت از خدا متعال نداشته باشد و گرنه امر به اطاعت مطلق از خداى متعال و اطاعت مطلق از کسانى که در معرض خطا و انحراف باشند موجب تناقض خواهد بود.»و اذکر عبدنا ابراهیم و اسحق و یعقوب اولى الایدى و الابصار. انا اخلصناهم بخالصه ذکرى الدار« و در آیه 51 از سوره مریم مى‏فرماید:»و اذکر فى الکتاب موسى انه کان مخلصاً و کان رسولا ً نبیاً« و نیز علت مصونیت حضرت یوسف (ع) را که در سخت‏ترین شرایط لغزش قرار گرفته بود مخلص بودن وى دانسته و در آیه 24 از سوره یوسف مى‏فرماید:‏»کذلک لنصرف عنه السو و الفحشا انه من عبادنا المخلصین«.
2ـ قرآن کریم، اطاعت پیامبران را بطور مطلق لازم دانسته و از جمله در آیه 63 از سوره نسا مى‏فرماید:»و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله« و اطاعت مطلق از ایشان در صورتى صحیح است که در راستاى اطاعت خدا باشد و پیروى از آنان منافاتى با اطاعت از خدا متعال نداشته باشد و گرنه امر به اطاعت مطلق از خداى متعال و اطاعت مطلق از کسانى که در معرض خطا و انحراف باشند موجب تناقض خواهد بود.
3ـ قرآن کریم، مناصب الهى را اختصاص به کسانى داده است که آلوده به‏»ظلم« نباشند و در پاسخ حضرت ابراهیم (ع) که منصب امامت را براى فرزندانش درخواست کرده بود مى‏فرماید:»لا ینال عهدى الظالمین«2 و مى‏دانیم که هر گناهى دست کم، ظلم به نفس مى‏باشد و هر گنه‏کارى در عرف قرآن کریم»ظالم« نامیده مى‏شود پس پیامبران یعنى صاحبان منصب الهى نبوت و رسالت هم منزه از هرگونه ظلم و گناهى خواهند بود.
از آیات دیگر و نیز از روایات فراوانى مى‏توان عصمت انبیا (ع) را استفاده کرد.
?
پی‏نوشت:
1. باید توجه داشت که مخلص (به فتح لام) غیر از مخلص (به کسر لام) است و اولى، دلالت دارد بر اینکه خدا شخص را خالص کرده است و معناى دومى این است که شخص اعمالش را با اخلاص انجام مى‏دهد.
2. سوره بقره، آیه 124.
منبع:
آموزش عقاید، ج 2، ص 42 ـ 36/ محمد تقى مصباح یزدى



نویسنده :« سردبیر » ساعت 3:0 عصر روز پنج شنبه 88 فروردین 20


*احسان اقارضایی
گرچه همه ی برکات دین از عقاید و اخلاق و فقه و حقوق، مرهون نهضت سالار شهیدان حسین بن علی(علیه السلام) است؛ لیکن عنصر محوری آن قیام را عدالتخواهی آن حضرت تشکیل می‏دهد؛ زیرا در سایه‏ی عدالت هم امنیت تأمین است و هم اقتصاد و فرهنگ بیمه است و هم استقلال و آزادی حاصل است؛ زیرا منظور از عدالت تنها احکام فقهی و فرعی و فردی نیست.
حضرت سبحان برای برقراری نظم جامعه همگان را به عدل دعوت کرده است. حضرت رسول اکرم(صل ا... علیه و آله) فرمودند من مامور به اجرای عدل هستم و با این عدل، مردم امنیت را احساس می‏کنند، هیچکس به دیگری ستم نمی‏کند، نه بیراهه می‏رود و نه راه دیگران را می‏بندد، نه خلاف می‏کند و نه خلافی را امضا می‏کند. درس بزرگی که ما نیز از شهیدان هشت سال دفاع مقدس می‏گیریم همین عدالت‏خواهی و ایستادگی و مقاومت آنهاست. نهضت سالار شهیدان، حسین بن علی(علیه السلام) برای این است که ما هم حقوق خود را بشناسیم و در استیفای آن کوتاهی نکنیم و هم حقوق دیگران را بشناسیم و آن را ضایع نکنیم.
اگر جامعه‏ای عادل باشد یقیناً عاقل هم هست، عدالت اجتماعی با عقل جمعی هماهنگ است. وقتی از وجود مبارک علی بن ابیطالب(علیه السلام) سوال کردند عدل چیست؟ فرمود: عدل آن است که هر کسی هر چیزی را در جای خود قرار بدهد، عدل یک مهندسی و معماری جامعه است هر کسی در جای خود قرار بگیرد، هر مسئولی در پست و سمت خود واقع بشود، هر حرفی در جای خود گفته بشود و هر کاری در جای خود انجام بشود. در جای دیگری از حضرت سوال کردند عاقل کیست؟ فرمود: عاقل آن است که هر کاری را در جای خود انجام بدهد، هر حرفی را در جای خود بزند و هر نوشته ای را در جای خود بنگارد و هر کاری می‏کند به جاست.
شما وقتی عدل را از دیدگاه ایشان بررسی می‏کنید می‏بینید عقل همان عدل است و عدل همان عقل است. قهراً عدل و عقل هماهنگ هم هستند، جامعه از افراد عاقل لذت می‏برد، جامعه را افراد عاقل می‏سازند، اینها معماران جامعه هستند. اگر دولت است افرادش را افراد عاقل و عادل می‏سازند، اگر شهروندان هستند این‏ چنین است. نهضت حسین بن علی(ع) یعنی مردم را عادل کردن، یعنی عاقل کردن، مردم را عاقل کردن یعنی عادل کردن. جامعه وقتی عادل باشد یعنی معماری شده است؛ باید دانست که معماری تنها در سنگ و گل و چوب نیست. جامعه از معماران لذت می‏برد، معماران جامعه همان عادلان و عاقلان هستند.
سالار شهیدان حسین با علی(علیه السلام) عنصر محوری خود را همین قرار داده است. مبارزه با ستم یعنی مبارزه با بی‏عدلی، اگر عدل مورد امر خداست، ظلم مورد نهی خداست. اینکه عرض شد در خلال نهضت سالار شهیدان همه‏ی مسائل مطرح است، گرچه عنصر محوری آن عدل است، برای آن است که عدل در برابر ظلم است، عقل در مقابل جهل و جهالت. وقتی تعریف عدل، تعریف عقل مشخص می‏شود ضد آن نیز واضح و روشن می‏گردد، یعنی از تعریف عاقل و عادل، ظالم و جاهل نیز مشخص می‏شود. ما هر جا جهل می‏بینیم باید منتظر ظلم باشیم و هرجا ستم می بینیم باید بدانیم منشأ آن جهل است.
این حسینیه‏ها باعث استقلال یک ملت است، این عزاداری‏ها باعث آزادی یک ملت است. در جریان سید‏الشهدا انسان برای مظلومیت عدل و عقل اشک می‏ریزد. درخت عدل میوه‏ی عقل می‏دهد و درخت عقل میوه‏ی عدل می‏دهد. ما برای چه گریه می‏کنیم؟ برای اینکه این‏ها این درخت عدل و عقل را سر بریدند. اشک چیز بسیار خوبی‏ست، اما فایده‏ی اشک فقط ده درصد است، آن نود درصد را فهم عالمانه و سخنرانی ها و آیات و روایات و تحلیل تاریخ اسلام و صدها مسائل علمی دیگر تشکیل می‏دهد. اگر امروز می‏بینید جامعه‏ای مستقل است، به برکت سالار شهیدان، محصول آن فهم عالمانه است. گفتند خواب آدمِ عالم از عبادتِ آدمِ جاهل بهتر است؛ آن‏را با یک فریب می‏شود از جا به در بُرد این‏را هرگز نمی‏شود از جا تکان داد.
عدل اجتماعی همان عقل اجتماعی‏ست و عقل اجتماعی مرهون عقل فردی‏ست؛ اگر هر کسی عادل و عاقل خوبی شد، معمار خوبی شد هم در مسائل علمی راحت است و هم در مسائل جمعی راحت است.
 اختلاف اساسی آن است که این عدل را از کدام منبع شما تفسیرش را می آورید اگر منبع آن فطرت است، اگر منبع آن وحی و کلام خداست لیت می‏تواند حقوق بشر را تدوین کند. زیرا این منبع مشترک است این هفت میلیارد نفر یک منبع مشترک دارند و آن فطرت انسانی است. اما اگر بخواهی آن را از وحی نگیری و از آداب و فرهنگ مردم، سنت مردم، اندیشه‏های مردم بگیری اینها مختلف‏اند این‏ها که یکسان نیستند. و فرق می‏کند. اگر منبع فرق کرد مواد آن فرق می کند. مطمئناً سرتاسر جهان مردمش از این نظر با هم متفاوتند. طبیعت را با فطرت نباید اشتباه کرد. فطرت ثابت است اما طبیعت اختلاف پذیر نیست. فطرت یکسان است می‏تواند منبع اصول مشترک باشد.
الآن شما می بینید کشتن مردم فلسطین را عدل می‏دانند نه اینکه ظلم بدانند و بگویند ما ظالم و رهزنیم. این را عدل می‏دانند. سِرَّش این است؛ این‏ها عدل را طوری تعریف می‏کنند که با اقلیم خودشان هماهنگ است. تفسیر عدل را از عقل و از فطرت و از وحی نمی‏گیرند؛ از خواسته‏ی برخواسته از جهلشان می‏گیرند. اینها منبع اصلی ندارند. اینگونه است که عدل را طوری تعریف می‏کنند که فلسطینیِ مظلوم، می‏شود ظالم؛ و صهیونیستِ تروریست، می‏شود عادل و در داخل نیز عده‏ای از آنها تبعیت می‏کنند و این خود نشان دهنده‏ی آن است که اینها چقدر از معرفت شهدا و در نتیجه معرفت سالار شهیدان دورند.
عدل ستون یک جامعه است. یک حکم فرعی و فقهی نیست. علامه جوادی آملی می‏فرمایند اینکه به ما می‏گویند نماز را اقامه کنید، چه در قرآن و چه در غیر قرآن، سِرَّش آن است که اگر نماز ستون دین است باید گفت ستون را اقامه کنید یعنی این ستون را به پا بدارید؛ نه اینکه بگویند نماز را بخوان. چون ستون خواندنی نیست. عدل ستون یک جامعه است. لذا گفته‏اند مردم باید خودشان قیام کنند تا این ستون به پا باشد. در واقع خود عادل ستون جامعه و امنیت جامعه و استقلال جامعه و آزادی جامعه است. لذا جامعه باید از افرادی که ستون گونه‏اند تشکیل بشود. اگر خیمه را ستون‏ها نگه می‏دارند؛ حکومت را عادل‏ها نگه می‏دارند. اگر کسی عادل بود. عاقل است، اگر کسی عادلِ عاقل بود ستون حکومت است. آن حکومت می‏ماند و آن جامعه خواهد ماند.
?
 برداشتی آزاد از لسان صدق
علامه عبدا... جـوادی آمـلی



نویسنده :« سردبیر » ساعت 3:0 عصر روز پنج شنبه 88 فروردین 20

<      1   2   3   4   5   >>   >