سفارش تبلیغ
صبا ویژن


معرفت دینی - .: ماهنامه دانشجویی حضور :.


*آیت الله مطهری

تقلید بر دو قسم است : ممنوع و مشروع. یک نوع تقلیداست که به معنای پیروی کورکورانه از محیط و عادت است که البته ممنوع‏ است و آن همان است که در آیه قرآن به این صورت مذمت شده:»انا وجدنا آباءنا علی امة و انا علی آثارهم مقتدون »1 . اینکه گفتم‏ تقلید بر دو قسم است : ممنوع و مشروع ، مقصود از تقلید ممنوع تنها این‏ تقلید که تقلیدکورکورانه از محیط و عادت آباء و اجداد است نیست ، بلکه می‏خواهم بگویم‏ همان تقلید جاهل از عالم و رجوع عامی به فقیه بر دو قسم است : ممنوع ومشروع.
اخیرا از بعضی مردم که در جستجوی مرجع تقلید هستند گاهی این کلمه رامی‏شنوم که می‏گویند می‏گردیم کسی را پیدا کنیم که آنجا  سر بسپاریم . می‏خواهم بگویم تقلیدی که در اسلام دستور رسیده ”سر سپردن“ نیست ، چشم‏ باز کردن و چشم بازداشتن است. تقلید اگر شکل  ”سر سپردن“ پیدا کرد هزارها مفاسد پیدا می‏کند.
در اینجا حدیث مفصلی که در این زمینه هست و نوشته‏ام، برای شما از رومی‏خوانم. جمله معروف »و اما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظالدینه مخالفا علی هواه مطیعا لامر مولاه فللعوام ان یقلدوه »  2  که ازجمله سندهای تقلید و اجتهاد است جزء همین حدیث است و شیخ انصاری درباره این حدیث می‏گوید : آثار صدق از آن نمایان است .
این حدیث در ذیل این آیه کریمه است :»ومنهم امیون لا یعلمونالکتاب الا امانی و ان هم الا یظنون »3. این آیه در مقام مذمت عوام و بی‏سوادان یهود است که از علماء و پیشوایان دین خود پیروی و تقلید می‏کردند ، و دنباله آیاتی است که روش ناپسند علماء یهود را ذکر می‏کند .

ادامه مطلب...


نویسنده :« سردبیر » ساعت 11:6 صبح روز پنج شنبه 88 دی 3


*آیت الله مصباح یزدی

»و عبادالرحمن الذین یمشون علی الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما«1
اصولا راه تکامل انسان، راه عبودیت و بندگی خداست. حقیقت بندگی این است که انسان، هم دریابد وهم در عمل اثبات کند که از خودش چیزی ندارد، هر چه هست ملک خداست. انسان ابتدائا طوری است که می گوید: دلم می خواهد، خودم می خواهم. این با بندگی نمی سازد، بنده آن است که بگوید: هر آنچه آقا می خواهد. برای اینکه انسان بتواند این مرحله را طی کند باید تمرین کند تا هر چه آقا می گوید گوش کند، تا اراده اش در اراده خدا فانی شود. هر وقت می خواهد تصمیم بگیرد، اول فکر کند ببیند خدا از او چه می خواهد. این همان سیر تقواست که انسان باید در طول زندگی، همواره رعایت کند و ببیند خدا چه می خواهد، تا از اراده الهی تخلف نکند. این کار هم مراحلی دارد. اولین مرحله اش این است که مرتکب گناه نشود. پس از اینکه اراده انسان در اراده خدا فانی شد نوبت می رسد به اینکه مملوکاتش و صفاتش و چیزهایی را که برای خودش قایل است به صاحبش برگرداند. تعبیر پرمعنایی در روایات هست که مضمونش این است: خدای متعال ردایی کبریایی دارد. این ردا مخصوص خداست. اگر کسی بخواهد در این ردای الهی شریک او بشود درواقع، به نوعی، ادعای الوهیت کرده است و چنین کسی را خداوند له می کند. بنابراین، آنچه با اصل عبودیت و همان مسیر تکامل انسان منافات دارد و انسان باید از قدم اول آن را از خود دور کند، ”تکبر“ است؛ همان که موجب شد شیطان از دستگاه الهی رانده شود: «ابی و استکبر» 2 در مقابل این، اگر آدم تکبر نداشته باشد باید چه داشته باشد؟ باید تواضع داشته باشد. ”تواضع“ معنایش این است که انسان باور کند و در عمل نشان دهد که من در مقابل عظمت کبریایی الهی چیزی برای خودم قایل نیستم؛ صفر هستم. مگر کسی هست که از خودش چیزی داشته باشد؟ ما که به حساب نمی آییم، انبیا و اولیا هم از خودشان چیزی ندارند. هر کس هر چه دارد ازخداست. باید این را درک کنیم. گاهی این کلمات را به زبان می آوریم، گاهی استدلال می کنیم و در ذهنمان مفهومی درست می کنیم، اما این غیر از آن است که آدم قلبش باور کند و این حقیقت را لمس کند و بیاید؛ درست باورش بشود که من چیزی ندارم و اینها عاریه ای هستند. انسان حیاتش عاریه ای است، چه رسد به لوازمش؛ علمش، قدرتش، مالش.سیر در این وادی- یعنی سلب استقلال ها از خود- با تکبر نمی سازد. تکبر یعنی: من- باید ”من“ را خرد کرد. این دو، با هم نمی سازند. به همین دلیل، کسی که می خواهد جزو عبادالرحمان بشود باید عبودیت خدا را در خودش تحقق ببخشد؛ به حدی برسد که این عبودیت را دقیقا درک کند، بیابد و شهود کند. از اول باید انانیت را کنار بگذارد، خاکی باشد؛ ابتدا در مقابل خدای متعال، بعد هم در مقابل بندگان خدا. فقط یک نکته هست و آن اینکه ما در مقام تواضع و نفی تکبر، درواقع داریم عظمت خدا و کوچکی و پستی خودمان را ابراز می کنیم. هدف از اینکه ما خودمان را پست می بینیم و پست نشان می دهیم و فروتنی می کنیم این است که عظمت الهی ظهور کند. حالا اگر جایی اتفاق افتاد که تواضعی با این هدف سازگار نبود؛ اگر آدم بخواهد تواضع کند به جای اینکه عظمت الهی ظهور پیدا کند آن عظمت، تاریک و کم رنگ می شود، آیا باز هم باید تواضع کند؟ مگر چنین چیزی هم ممکن است؟ اگر انسان در مقابل دشمن خدا تواضع کند یعنی: دشمن خدا را بزرگ کرده است. وقتی در مقابل او کوچکی می کنیم یعنی: او را بزرگ می بینیم. انسان، دشمن خدا را بزرگ کند پس خدا چه می شود؟! نمی شود هم خدا را به بزرگی یاد کند، هم دشمن خدا را. دشمن خدا را باید له کرد، باید کوچک کرد. در مقابل خدا، چیزی نیست که ارزشی داشته باشد و مومن بخواهد برایش اهمیتی قایل شود.

ادامه مطلب...


نویسنده :« سردبیر » ساعت 11:4 صبح روز پنج شنبه 88 دی 3


*مجتبی تاجیک


اخیراًًً در یکی از نشریات دانشگاهی مطلبی تحت عنوان (خودتو درست کن!) در نقد مسئله ی حجاب نوشته شده بود که بهانه ای برای نوشتن مقاله ی زیر شده است. پیش از بررسی آن چند نکته را لازم است گوشزد کنیم.
1. مسائل عقیدتی و دینی مخصوص گروه خاصی نیست و در آن جای هیچ گونه نرمشی ندارد، بلکه به همه ی مردم با همه ی اختلافات در همه ی سطوح مربوط می شود. لذا هرکس حق دارد در مقابل هر مقوله ی که این مسائل را زیر سوال می برد حساسیت نشان دهد و آن را با اهتمام و احساس مسئولیت پیگیری نماید.
2. دغدغه ی حقیقی ما از این نوشته پاسخ گویی به بعضی از شبهاتی است که ممکن است پس از خواندن مقاله ی مذکور در ذهن خوانندگان ایجاد شده باشد.
3. اشکال ندارد هرکس اجتهاد کند و با دیگران مخالفت نماید البته در صورتی که فقط به خود او مربوط شود. اگر این شخص بخواهد اجتهاد خود را با اصول ثابت مذهب و صحیح که به آن دلالت دارد مخالفت نماید در این حالت باید دیدگاه های وی مورد بررسی قرار گیرد و تفاوت آن را با مبانی صحیح اسلامی توضیح داده شود.
درمورد مسئله ی حجاب در چند جای قرآن به طور دقیق راجع به حدود پوشش صحبت شده است.
1. آیه ی 31سوره ی نور
2. آیه ی 59 سوره ی احزاب
آیه ی 31سوره نور:
«قُل للمؤمنات یَغضُضنَ مِن ابصارهِنَّ و یَحفَظنَ فروجهُنَّ و لایُبدینَ زینَتَهُنَّ اِلاّ ما ظَهَر مِنها ولْیَضرِینَ بِخُمُرهِنَّ على جیوبِهِنَّ ولا یُبدینَ زینتَهُنَّ الاّ لِبُعولَتِهِنَّ؛ به زنان مؤمن بگو دیدگان خود فرو خوابانند و دامن هاى خود حفظ کنند و زیورهاشان آشکار نکنند مگر آن چه پیدا است، سرپوشهای (خمر) خود بر گریبان ها بزنند و زینت هاى خود را آشکار نکنند مگر براى شوهران».
 اولین مسئله ای که در آیه ی 31 سوره ی نور نویسنده مورد اجتهاد قرار گرفته است، گفته است «خطاب این آیه به مومنات است نه زنان مسلمان» پس اجباری برای زنان مسلمان در مسئله ی حجاب نیست. برای پاسخ به این شبهه ابتدا به شأن نزول این آیه توجه می کنیم:
از امام صادق (ع) روایت شده است «جوانی از انصار زنی را دید که روسری خود را به طور معمول پشت گوش انداخته بود. وقتی زن از او گذشت او را تعقیب کرد تا وارد کوچه شد. در این حین صورت جوان به استخوان یا شیشه ای که به دیوار بود گرفت و در اثر این ضربه جوان به خود آمد و دید که خون بر سینه و لباسش می ریزد. به خدمت پیغمبر رسید و قصه را عرضه داشت. بعد این آیه نازل شد.»
آنچه از شأن نزول آیه بر می آید این است که جوانی از بدحجابی زنی پیش پیغمبر شکایت کرد؛ پس در این شأن نزول متوجه می شویم که فقط زنان مؤمن مورد خطاب قرآن نیستند بلکه خطاب قرآن کلی است.
2. ابن عباس صحابی بزرگ پیغمبر و مفسر قرآن کریم در تفسیر این آیه گفت: «زن مو و سینه و دور گردن و زیر گردنش را بپوشاند».
3. در قرآن برای بیان احکامی که اجرای آن برای تمامی مسلمانان واجب است تعبیر اهل ایمان  را آورده است به طور مثال:
«یا ایها الذین آمنو کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم» که اشاره به روزه دارد.
«یا ایها الذین آمنو اذا نودی للصلوة من یوم الجمعه ...» که اشاره به شرکت در نمازجمعه دارد.
«یا ایها الذین آمنو إتقو الله ذرو مابقی من الربوا...» که اشاره به حرمت ربا دارد.
«یا ایها الذین آمنو اذا قمتم الی الصلوة فاغسلو وجوهکم وایدیکم الی الکعبین ...» که به وجوب وضو مربوط می شود.
مشاهده می کنیم که در گفتار ابن عباس هیچ اشاره ای به زنان مؤمن نشده بود و لفظ زنان را به کار برده بود و همچنین در آیات بالا مشاهده می کنیم که قرآن اهل ایمان را ابتداًً مورد خطاب قرار داده است ولی بر کسی پوشیده نیست که اجرای آن بر تمام مسلمانان واجب است.
?
شبهه ی بعدی که این نویسنده مطرح کرده در مورد «خمار» آورده است و گفته است «خمر جهت استفاده بر سینه است و قرآن به صراحت از سرپوش سخن نگفته است.»
ما ابتدا دیدگاه لغت شناسان در مورد کلمه ی  «خمار» که در آیه ی31 سوره ی نور «...و لیضربنهنّ بخمرهنّ علی جیوبهنّ...» گفته است می بینید.
1. ابن عباس: «شراب از آن جهت خمر نامیده شد که عقل را می پوشاند.»
2. فرهنگ لسان العرب: «خمار زن همان مقنعه است و گفته شده خمار هر آن چیزی است که زن سر خود را با آن بپوشاند.»
حال دیدگاه مفسران  قرآن کریم را در راجع به آن ببینیم:
الف. المیزان: «جامه ای است که زن سر خود را با آن بپوشاند و بقیه ی آن را روی سینه اش بیندازد.»
ب. مجمع البیان: «خمر همان مقنعه است و آن پوشش سر زن است که به پیشانی آن آویخته می شود.»
ج. روح المعانی: «همان مقنعه ای است که زن بر سر دارد.»
در واقع تفسیر مذکور در مقاله ی (خودتو درس کن) در هیچ کدام از منابع تفسیر معتبر یافت نشد و ما از آن بی خبریم.
نکته ای که در اینجا مطرح است و نویسنده ی مقاله از آن بی اطلاع بوده است، این است که استفاده از خمار پیش از نزول این آیه نیز متداول بوده است و زنان برای پوشش سر خود از آن استفاده می کردند. ولی چون دامنه ی روسری خود را به روی شانه ها و یا پشت سر می افکندند قسمتی از سینه و گلو و گردن آن ها نمایان می شد که در تفسیر های مختلف از جمله «نمونه»، «جامع الجوامع»، «منهج الصادقین» به آن اشاره شده است. مرحوم طبرسی می فرماید: »زنان عرب مقنعه ها را پشت سر می انداختند و به این سبب گلو و سینه شان پیدا می شد.« پس این گفته ی نویسنده »قرآن به صراحت از سرپوش سخن نگفته و استفاده از خمر به معنی پارچه ای است که می پوشاند.«غلط است.
?
وی سپس گفته است:»قرآن در آیه [... و لیضربنهنّ بخمرهنّ علی جیوبهنّ...] قرآن از تعبیر ”علی“  و نه ”الی“ استفاده کرده است.«
در اینجا تفسیر گفته شده از آیه توسط نویسنده ی مذکورگنگ بوده است ولی تعبیر ”علی“ در »علی جیوبهنّ« به معنی احاطه و چیرگی مقنعه بر جیوب که آن را سینه و گلو و گردن تعبیر کردیم بوده است به طوری که هیچ قسمتی از آن ها بدون پوشش نباشد.
آیه ی دومی که در قرآن کریم راجع به حدود پوشش گفته شده است، آیه ی 59 سوه احزاب است که می فرماید:»یا ایها النبی قل لازواجک بناتک ونسا المؤمنین یدنین علیهنّ من جلابیبهنّ ذلک أدنی أن یعرفن وکان الله غفوراًرحیماً؛ ای پیامبر به زنان و دخترانت و زنان مؤمن بگو جلباب های خود را نزدیک سازند . این عمل برای شناخته شدن  مطرح  است بنابراین مورد اذیت قرار نخواهد گرفت و خداوند بخشنده و مهربان است.«
علامه طباطبایی در تعریف جلباب گفته اند جامه ای است یا سر تاسری و تمام بدن یا روسری مخصوص است که سر و صورت را ساتر می کند. در تفسیر نمونه هم سه تعبیر برای جلباب آمده است. چادر، مقنعه و روسری و پیراهن گشاد.
شهید مطهری در کتاب مسئله ی حجاب در توضیح کلمه ی جلباب فرموده اند: »کلمه ی جلباب از نظر مفسرین چندان روشن نیست، آنچه صحیح به نظر می رسد این است که در اصل لغت کلمه ی جلباب شامل هر جامه وسیع می شده است.  ولی غالباًدر مورد روسری هایی که از چارقد  بزرگتر و از ردا کوچکتر باشد بکار می رفته است. ضمناً معلوم می شود دو نوع روسری برای زنان معمول بوده است یکی خمار که از نوع روسری های کو چک بوده و معمولا ً در داخل خانه از آن ها استفاده می شد، نوع دیگر روسری های بزرگ بوده است که مخصوص خارج از منزل بوده و این با روایاتی که در مورد جلباب ذکر شده سازگار است .
نکته ی مبهم این است که جلباب با خمار چه فرقی دارد. جواب اینست که از آیه ی خمار بدست می آید که زنان مقنعه و روسری داشته اند و آیه 31 سوره ی نور نحوه بستن آن را تغییر می دهد ولی آیه ی  جلباب اصل پوشیدن مقنعه را تشریح می کند. به عبارت دیگر آیه ی خمار تصحیح پوشش است و آیه ی جلباب تشریع نوع خاصی از پوشش است در تفسیر نمونه آمده است: »که حکم حجاب و پوشش قبل از نزول آیه ی 59 سوره ی احزاب حکم حجاب و پوشش برای آزاد زنان قبل از این زمان نازل شده بود. ولی بعضی از روی ساده اندیشی مراقب آن نبوده اند.«
در آیه ی خمار ابتدا قرآن شیوه ی پوشیدن روسری را اصلاح می کند و سپس یک درجه به آن شدت می بخشد و می فرماید از جلباب که سر و سینه و نیم تنه را با فراخی و وسعت خود می پوشاند استفاده شود.
?
وی در مقاله ی خود گفته است »آخر در کجای قرآن  سخن از اجبار و اکراه آمده است؟ کجا قرآن می فرماید وادار کنید انسان ها را به آنچه فرمان می دهم.«
 ما تا به اینجا منشأ قرآنی حکم حجاب را اثبات کردیم. و در ادامه، در رد گفته ی نویسنده  مذکور ادله ی خود را می آوریم.
آنچه از آیات قرآنی بدست می آید این است که  در هیچ یک از آیات قرآنی نیامده که زن‌ها در نوع و مقدار پوشش بدن (حجاب) آزاد هستند، بلکه آنچه در قرآن آمده، واجب بودن حفظ پوشش (حجاب) برای زنان است، در میان متون روایی و تاریخی پاره‏ای موارد را می‏یابیم که نشان می‏دهد پیامبر اکرم(ص) و امیرالمؤمنین علی(ع) از موضع حکومت درباره چگونگی حضور زنان یا مردان در اجتماع موضع‏گیری و دخالت کرده‏اند. و این امر اختصاص به آن دو بزرگوار نیز نداشته است. چند نمونه را بازگو می‏کنیم.
1. مرحوم کلینی نقل کرده است که امیرالمؤمنین(ع) فرمود:
«یا اهل العراق! نبّئت انّ نسائکم یدافعن الرجال فی الطریق اما تستحیون؛ای عراقیان! خبر شده‏ام که زنان‏تان در راه، با مردان برخورد می‏کنند؛ آیا شرم نمی‏کنید!»
وی در روایت دیگر آورده که حضرت فرمود:
«اما تستحیون و لا تغارون، نساؤکم یخرجن الی الاسواق و یزاحمن العلوج؛ آیا شرم نمی‏کنید و به غیرت نمی‏آیید، که زنان‏تان راهیِ بازارها و مغازه‏ها می‏شوند و با افراد بی‏دین برخورد می‏کنند!»
سیاق خطاب حضرت نشان می‏دهد که از جایگاه حکومت چنین سرزنشی را متوجه سهل‏انگاری عراقیان کرده است و نه امر به معروف و نهی از منکر شخصی. خطاب کلی به عراقیان و گزارش دادن به حضرت گویای این نکته است. کما اینکه وقتی حضرت در حالی که حاکم است، آن هم با این لحن، خطابی را متوجه جامعه می‏کند، اصل این است که از موضع حاکمیت است و نه صرف بیان حکم شرعی یا وظیفه شخصی امر به معروف و نهی از منکر، همانند هر فرد دیگر. البته چنان که گذشت یکی از وظایف حاکم و حکومت نیز امر به معروف و نهی از منکر است.
2. عامه نقل کرده‏اند مردی زن‏صفت را پیش پیامبر(ص) آوردند که دست و پای خود را حنا گذاشته بود. حضرت پرسید: چرا چنین کرده؟ گفتند: ای رسول خدا! خود را شبیه زنان می‏سازد. پیامبر(ص) دستور تبعید او را به منطقه‏ای در مدینه به نام «نقیع» صادر کرد.
3. باز عامه در نقل‏های چندی آورده‏اند که هنگام حج زنی خثعمی نزدیک مرکب پیامبر(ص) آمد تا سؤال خود را مطرح کند. فضل بن‏عباس پسر عموی پیامبر(ص) که جوان بود و پشت سر حضرت نشسته بود، به زن چشم دوخت. پیامبر(ص) که این صحنه را دید با دست چهره او را به سوی دیگر برگرداند. گویا وی دوباره از آن سو، نگاه به زن را دنبال کرد! پیامبر(ص) نیز دوباره چهره او را برگرداند و او را عملاً از این کار بازداشت.
?
هم چنین حریم خصوصی افراد از نظر اسلام محترم است ولی وقتی این حریم باعث به خطر انداختن سلامت روانی جامعه باشد چون حکومت اسلامی در قبال روان جامعه مسئولیت دارد و در این باره حساس است. پس در مقابل آن موضع گیری خواهد کرد.
حجاب تا آنجا که در حریم زندگی خصوصی افراد است، یک امر فردی و خصوصی است و کسی نمی‌تواند دخالت کرده و تجسس نماید، ولی آنگاه که به یک امر اجتماعی تبدیل شد و با حقوق دیگران ارتباط پیدا کرد و به تشخیص نوع مردم و مسئولین امر موجب مفسده شد، حکومت و حاکم می تواند از باب نهی ازمنکر و صیانت از اخلاق و معنویت جامعه، حداقل حجاب را الزامی کند. حدود حجاب شرعی در کتب فقهی کاملاً معین شده است.
?
 در پایان  گفتار هایی از امام خمینی(ره) در مورد حجاب می آوریم:
صحیفه امام/ج‏5/ص294 /مصاحبه با کرککروفت درباره اسلام/ص291:
. در جامعه ایران چه تغییراتى را شما در موقعیت زن، مورد نیاز حس مى‏کنید؟ و به نظر شما دولت اسلامى چگونه شرایط زنان را تغییر خواهد داد؟ مثل اشتغال به کارهاى دولتى و کار کردن در حرفه‏هاى مختلف مانند پزشکى، مهندسى و غیره و نیز شرایطى چون طلاق، سقط جنین، حق مسافرت و پوشیدن اجبارى چادر؟
-تبلیغات سوء شاه و کسانى که با پول شاه خریده شده‏اند، چنان موضوع آزادى زن را براى مردم مشتبه کرده‏اند که خیال مى‏کنند، فقط اسلام آمده است که زن را خانه‏نشین کند. چرا با درس خواندن زن مخالف باشیم؟ چرا با کار کردن زن مخالف باشیم؟ چرا زن نتواند کارهاى دولتى انجام دهد؟ چرا با مسافرت کردن زن مخالفت کنیم؟ زن، چون مرد در تمام اینها آزاد است. زن هر گز با مرد فرقى ندارد. آرى در اسلام زن باید حجاب داشته باشد، ولى لازم نیست که چادر باشد. بلکه زن مى‏تواند هر لباسى را که حجابش را به وجود آورد اختیار کند. ما نمى‏توانیم و اسلام نمى‏خواهد که زن به عنوان یک شى‏ء و یک عروسک در دست ما باشد.
اسلام مى‏خواهد شخصیت زن را حفظ کند و از او انسانى جدى و کارآمد بسازد. ما هر گز اجازه نمى‏دهیم تا زنان فقط شیئى براى مردان و آلت هوسرانى باشند.
صحیفه امام/ ج‏10/ص 104/مصاحبه با اوریانا فالاچى(مسائل مختلف ایران و جهان)ص91
این چادر، آیا صحیح است که این زنها خود را در زیر چادر مخفى کنند؟ این زنها در انقلاب شرکت کردند. کشته دادند. زندان رفتند. مبارزه کردند، این چادر هم یک رسم از قدیم مانده‏اى است. حالا دیگر دنیا هم عوض شده. حالا این صحیح است که مثلًا اینها خودشان را مخفى کنند؟
 اولًا اینکه این یک اختیارى است براى آنها، خودشان اختیار کردند. شما چه حقى دارید که اختیار را از دستشان بگیرید؟ ما اعلام مى‏کنیم به زنها که هر کس چادر مى‏خواهد یا هر کس پوشش اسلامى، بیاید بیرون. از 35 میلیون جمعیت ما 33 میلیونش بیرون مى‏آید. شما چه حقى دارید که جلو اینها را بگیرید؟ این چه دیکتاتورى است که شما نسبت به زنها دارید؟ و ثانیاً اینکه ما یک پوشش خاصى را نمى‏گوییم. براى حدود زنهایى که به سن و سال شما رسیده‏اند هیچ چیزى نیست. ما زنهاى جوانى که وقتى ایشان آرایش مى‏کنند و مى‏آیند، یک فوج را دنبال خودشان مى‏کشند، اینها را داریم جلوشان را مى‏گیریم. شما هم دلتان نسوزد.
»حجاب اسلامى یعنى حجاب وقار، حجاب شخصیت، ساخته من فقیه نیست« این نص صریح قرآن است. آن قدرى که قرآن مجید بیان کرده، نه ما مى توانیم از آن حدود (محدوده) خارج شویم و نه زنانى که معتقد به این کتاب بزرگ آسمانى هستند.
?
استفتاء از محضر امام:
آیا حجاب از ضروریات اسلام است و منکر آن و کسانی که به این دستور الهی خصوصاً در جامعه ی اسلامی بی اعتنایی می کنند چه حکمی دارد؟
جواب:
اصل حکم حجاب از ضروریات است و منکر آن، منکر حکم ضروری را دارد و منکر ضروری محکوم به کفر است مگر اینکه معلوم باشد منکر خدا یا رسول نیست.
?
منابع:
1. تفسیر المیزان
2. تفسیر نمونه
3. چادر ومقنعه از دیدگاه قران وحدیث .اکرم سادات دهقانی
4. حریم عفاف (حجاب ونگاه)نوشته روح الله حسینیان
5. حجاب تاثیر آن برسلامت جامعه.عباس رجبی. انتشارت موسسه امام خمینی (ره)
6. صحیفه امام خمینی(ره)
7. در جستجوی راه امام از کلام امام خمینی (ره) انتشارات امیر کبیر
8. زن ز دیدگاه امام خمینی (ره)
9. مجموعه مقالات سایت حوزه علمیه قم



نویسنده :« سردبیر » ساعت 3:57 عصر روز دوشنبه 88 مهر 27


*علامه مصباح یزدی
مساله عصمت انبیا از مسائل مهم کلامى است که در اکثر کتب کلام آمده است. متکلمان بر عصمت انبیا دلایل عقلى و نقلى متعددى ذکر کرده اند که برخى از آنها ذکر مى‏شود:
? دلایل عقلى بر عصمت انبیاء
نخستین دلیل عقلى بر لزوم عصمت انبیاء(ع) از ارتکاب گناهان این است که هدف اصلى از بعثت ایشان راهنمایى بشر بسوى حقایق و وظایفى است که خداى متعال براى انسان‏ها تعیین فرموده است و ایشان در حقیقت نمایندگان الهى در میان بشر هستند که باید دیگران را به راه راست، هدایت کنند. حال اگر چنین نمایندگان و سفیرانى پای‏بند به دستورات الهى نباشند و خودشان برخلاف محتواى رسالتشان عمل کنند، مردم رفتار ایشان را بیانى متناقض با گفتارشان تلقى مى‏کنند و دیگر به گفتارشان هم اعتماد لازم را پیدا نمى‏کنند و در نتیجه هدف از بعث ایشان بطور کامل تحقق نخواهد یافت. پس حکمت و لطف الهى اقتضا دارد که پیامبران افرادى پاک و معصوم از گناه باشند و حتى کار ناشایسته‏اى از روى سهو و نسیان هم از ایشان سر نزند تا مردم گمان نکنند که ادعاى سهو و نسیان را بهانه‏اى براى ارتکاب گناه قرار داده‏اند.
دومین دلیل عقلى بر عصمت انبیاء علیهم السلام این است که ایشان علاوه بر اینکه موظفند محتواى وحى و رسالت خود را به مردم ابلاغ کنند و راه راست را به ایشان نشان دهند همچنین وظیفه دارند که به تزکیه و تربیت مردم بپردازند و افراد مستعد را تا آخرین مرحله کمال انسانى برسانند. به دیگر سخن: ایشان علاوه بر وظیفه تعلیم و راهنمایى، وظیفه تربیت و راهبرى را نیز بر عهده دارند که هم تربیتى همگانى که شامل مستعدترین و برجسته‏ترین افراد جامعه نیز مى‏شود، و چنین مقامى در خور کسانى است که خودشان به عالی‏ترین مدارج کمال انسانى رسیده باشند و داراى کامل‏ترین ملکات نفسانى (ملکه عصمت) باشند.
افزون بر این، اساساً نقش رفتار مربى در تربیت دیگران بسى مهم‏تر از نقش گفتار اوست و کسى که از نظر رفتار، نقص‏ها و کمبودهایى داشته باشد گفتارش هم تاثیر مطلوب را نمى‏بخشد. پس هنگامى هدف الهى از بعثت پیامبران بعنوان مربیان جامعه، بطور کامل تحقق مى‏یابد که ایشان از هرگونه لغزشى در گفتار و کردارشان مصون باشند.

? دلایل نقلى بر عصمت انبیاء
1ـ قرآن کریم، گروهى از انسان‏ها را مخلص1 (= خالص شده براى خدا) نامیده است که حتى ابلیس هم طمعى در گمراه کردن ایشان نداشته و ندارد و در آنجا که سوگند یاد کرده که همه فرزندان آدم (ع) را گمراه کند مخلصین را استثنا کرده است. چنان‏که در آیه 82 و 83 از سوره ص از قول وى مى‏فرماید:»قال فبعزتک لاغوینهم اجمعین الاعبادک منهم المخلصین«. و بى شک، طمع نداشتن ابلیس در گمراهى ایشان بخاطر مصونیتى است که از گمراهى و آلودگى دارند و گرنه دشمنى وى شامل ایشان هم مى‏شود و در صورتى‏که امکان مى‏داشت هرگز دست از گمراه کردن ایشان بر نمى‏داشت. بنابراین عنوان»مخلص« مساوى با»معصوم« خواهد بود. و هر چند دلیلى بر اختصاص این صفت به انبیا (ع) نداریم، ولى بدون تردید شامل ایشان مى‏شود. چنان‏که قرآن کریم تعدادى از انبیا را از مخلصین شمرده و از جمله در آیه 45 و 46 از سوره ص مى‏فرماید:و اطاعت مطلق از ایشان در صورتى صحیح است که در راستاى اطاعت خدا باشد و پیروى از آنان منافاتى با اطاعت از خدا متعال نداشته باشد و گرنه امر به اطاعت مطلق از خداى متعال و اطاعت مطلق از کسانى که در معرض خطا و انحراف باشند موجب تناقض خواهد بود.»و اذکر عبدنا ابراهیم و اسحق و یعقوب اولى الایدى و الابصار. انا اخلصناهم بخالصه ذکرى الدار« و در آیه 51 از سوره مریم مى‏فرماید:»و اذکر فى الکتاب موسى انه کان مخلصاً و کان رسولا ً نبیاً« و نیز علت مصونیت حضرت یوسف (ع) را که در سخت‏ترین شرایط لغزش قرار گرفته بود مخلص بودن وى دانسته و در آیه 24 از سوره یوسف مى‏فرماید:‏»کذلک لنصرف عنه السو و الفحشا انه من عبادنا المخلصین«.
2ـ قرآن کریم، اطاعت پیامبران را بطور مطلق لازم دانسته و از جمله در آیه 63 از سوره نسا مى‏فرماید:»و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله« و اطاعت مطلق از ایشان در صورتى صحیح است که در راستاى اطاعت خدا باشد و پیروى از آنان منافاتى با اطاعت از خدا متعال نداشته باشد و گرنه امر به اطاعت مطلق از خداى متعال و اطاعت مطلق از کسانى که در معرض خطا و انحراف باشند موجب تناقض خواهد بود.
3ـ قرآن کریم، مناصب الهى را اختصاص به کسانى داده است که آلوده به‏»ظلم« نباشند و در پاسخ حضرت ابراهیم (ع) که منصب امامت را براى فرزندانش درخواست کرده بود مى‏فرماید:»لا ینال عهدى الظالمین«2 و مى‏دانیم که هر گناهى دست کم، ظلم به نفس مى‏باشد و هر گنه‏کارى در عرف قرآن کریم»ظالم« نامیده مى‏شود پس پیامبران یعنى صاحبان منصب الهى نبوت و رسالت هم منزه از هرگونه ظلم و گناهى خواهند بود.
از آیات دیگر و نیز از روایات فراوانى مى‏توان عصمت انبیا (ع) را استفاده کرد.
?
پی‏نوشت:
1. باید توجه داشت که مخلص (به فتح لام) غیر از مخلص (به کسر لام) است و اولى، دلالت دارد بر اینکه خدا شخص را خالص کرده است و معناى دومى این است که شخص اعمالش را با اخلاص انجام مى‏دهد.
2. سوره بقره، آیه 124.
منبع:
آموزش عقاید، ج 2، ص 42 ـ 36/ محمد تقى مصباح یزدى



نویسنده :« سردبیر » ساعت 3:0 عصر روز پنج شنبه 88 فروردین 20


*احسان اقارضایی
گرچه همه ی برکات دین از عقاید و اخلاق و فقه و حقوق، مرهون نهضت سالار شهیدان حسین بن علی(علیه السلام) است؛ لیکن عنصر محوری آن قیام را عدالتخواهی آن حضرت تشکیل می‏دهد؛ زیرا در سایه‏ی عدالت هم امنیت تأمین است و هم اقتصاد و فرهنگ بیمه است و هم استقلال و آزادی حاصل است؛ زیرا منظور از عدالت تنها احکام فقهی و فرعی و فردی نیست.
حضرت سبحان برای برقراری نظم جامعه همگان را به عدل دعوت کرده است. حضرت رسول اکرم(صل ا... علیه و آله) فرمودند من مامور به اجرای عدل هستم و با این عدل، مردم امنیت را احساس می‏کنند، هیچکس به دیگری ستم نمی‏کند، نه بیراهه می‏رود و نه راه دیگران را می‏بندد، نه خلاف می‏کند و نه خلافی را امضا می‏کند. درس بزرگی که ما نیز از شهیدان هشت سال دفاع مقدس می‏گیریم همین عدالت‏خواهی و ایستادگی و مقاومت آنهاست. نهضت سالار شهیدان، حسین بن علی(علیه السلام) برای این است که ما هم حقوق خود را بشناسیم و در استیفای آن کوتاهی نکنیم و هم حقوق دیگران را بشناسیم و آن را ضایع نکنیم.
اگر جامعه‏ای عادل باشد یقیناً عاقل هم هست، عدالت اجتماعی با عقل جمعی هماهنگ است. وقتی از وجود مبارک علی بن ابیطالب(علیه السلام) سوال کردند عدل چیست؟ فرمود: عدل آن است که هر کسی هر چیزی را در جای خود قرار بدهد، عدل یک مهندسی و معماری جامعه است هر کسی در جای خود قرار بگیرد، هر مسئولی در پست و سمت خود واقع بشود، هر حرفی در جای خود گفته بشود و هر کاری در جای خود انجام بشود. در جای دیگری از حضرت سوال کردند عاقل کیست؟ فرمود: عاقل آن است که هر کاری را در جای خود انجام بدهد، هر حرفی را در جای خود بزند و هر نوشته ای را در جای خود بنگارد و هر کاری می‏کند به جاست.
شما وقتی عدل را از دیدگاه ایشان بررسی می‏کنید می‏بینید عقل همان عدل است و عدل همان عقل است. قهراً عدل و عقل هماهنگ هم هستند، جامعه از افراد عاقل لذت می‏برد، جامعه را افراد عاقل می‏سازند، اینها معماران جامعه هستند. اگر دولت است افرادش را افراد عاقل و عادل می‏سازند، اگر شهروندان هستند این‏ چنین است. نهضت حسین بن علی(ع) یعنی مردم را عادل کردن، یعنی عاقل کردن، مردم را عاقل کردن یعنی عادل کردن. جامعه وقتی عادل باشد یعنی معماری شده است؛ باید دانست که معماری تنها در سنگ و گل و چوب نیست. جامعه از معماران لذت می‏برد، معماران جامعه همان عادلان و عاقلان هستند.
سالار شهیدان حسین با علی(علیه السلام) عنصر محوری خود را همین قرار داده است. مبارزه با ستم یعنی مبارزه با بی‏عدلی، اگر عدل مورد امر خداست، ظلم مورد نهی خداست. اینکه عرض شد در خلال نهضت سالار شهیدان همه‏ی مسائل مطرح است، گرچه عنصر محوری آن عدل است، برای آن است که عدل در برابر ظلم است، عقل در مقابل جهل و جهالت. وقتی تعریف عدل، تعریف عقل مشخص می‏شود ضد آن نیز واضح و روشن می‏گردد، یعنی از تعریف عاقل و عادل، ظالم و جاهل نیز مشخص می‏شود. ما هر جا جهل می‏بینیم باید منتظر ظلم باشیم و هرجا ستم می بینیم باید بدانیم منشأ آن جهل است.
این حسینیه‏ها باعث استقلال یک ملت است، این عزاداری‏ها باعث آزادی یک ملت است. در جریان سید‏الشهدا انسان برای مظلومیت عدل و عقل اشک می‏ریزد. درخت عدل میوه‏ی عقل می‏دهد و درخت عقل میوه‏ی عدل می‏دهد. ما برای چه گریه می‏کنیم؟ برای اینکه این‏ها این درخت عدل و عقل را سر بریدند. اشک چیز بسیار خوبی‏ست، اما فایده‏ی اشک فقط ده درصد است، آن نود درصد را فهم عالمانه و سخنرانی ها و آیات و روایات و تحلیل تاریخ اسلام و صدها مسائل علمی دیگر تشکیل می‏دهد. اگر امروز می‏بینید جامعه‏ای مستقل است، به برکت سالار شهیدان، محصول آن فهم عالمانه است. گفتند خواب آدمِ عالم از عبادتِ آدمِ جاهل بهتر است؛ آن‏را با یک فریب می‏شود از جا به در بُرد این‏را هرگز نمی‏شود از جا تکان داد.
عدل اجتماعی همان عقل اجتماعی‏ست و عقل اجتماعی مرهون عقل فردی‏ست؛ اگر هر کسی عادل و عاقل خوبی شد، معمار خوبی شد هم در مسائل علمی راحت است و هم در مسائل جمعی راحت است.
 اختلاف اساسی آن است که این عدل را از کدام منبع شما تفسیرش را می آورید اگر منبع آن فطرت است، اگر منبع آن وحی و کلام خداست لیت می‏تواند حقوق بشر را تدوین کند. زیرا این منبع مشترک است این هفت میلیارد نفر یک منبع مشترک دارند و آن فطرت انسانی است. اما اگر بخواهی آن را از وحی نگیری و از آداب و فرهنگ مردم، سنت مردم، اندیشه‏های مردم بگیری اینها مختلف‏اند این‏ها که یکسان نیستند. و فرق می‏کند. اگر منبع فرق کرد مواد آن فرق می کند. مطمئناً سرتاسر جهان مردمش از این نظر با هم متفاوتند. طبیعت را با فطرت نباید اشتباه کرد. فطرت ثابت است اما طبیعت اختلاف پذیر نیست. فطرت یکسان است می‏تواند منبع اصول مشترک باشد.
الآن شما می بینید کشتن مردم فلسطین را عدل می‏دانند نه اینکه ظلم بدانند و بگویند ما ظالم و رهزنیم. این را عدل می‏دانند. سِرَّش این است؛ این‏ها عدل را طوری تعریف می‏کنند که با اقلیم خودشان هماهنگ است. تفسیر عدل را از عقل و از فطرت و از وحی نمی‏گیرند؛ از خواسته‏ی برخواسته از جهلشان می‏گیرند. اینها منبع اصلی ندارند. اینگونه است که عدل را طوری تعریف می‏کنند که فلسطینیِ مظلوم، می‏شود ظالم؛ و صهیونیستِ تروریست، می‏شود عادل و در داخل نیز عده‏ای از آنها تبعیت می‏کنند و این خود نشان دهنده‏ی آن است که اینها چقدر از معرفت شهدا و در نتیجه معرفت سالار شهیدان دورند.
عدل ستون یک جامعه است. یک حکم فرعی و فقهی نیست. علامه جوادی آملی می‏فرمایند اینکه به ما می‏گویند نماز را اقامه کنید، چه در قرآن و چه در غیر قرآن، سِرَّش آن است که اگر نماز ستون دین است باید گفت ستون را اقامه کنید یعنی این ستون را به پا بدارید؛ نه اینکه بگویند نماز را بخوان. چون ستون خواندنی نیست. عدل ستون یک جامعه است. لذا گفته‏اند مردم باید خودشان قیام کنند تا این ستون به پا باشد. در واقع خود عادل ستون جامعه و امنیت جامعه و استقلال جامعه و آزادی جامعه است. لذا جامعه باید از افرادی که ستون گونه‏اند تشکیل بشود. اگر خیمه را ستون‏ها نگه می‏دارند؛ حکومت را عادل‏ها نگه می‏دارند. اگر کسی عادل بود. عاقل است، اگر کسی عادلِ عاقل بود ستون حکومت است. آن حکومت می‏ماند و آن جامعه خواهد ماند.
?
 برداشتی آزاد از لسان صدق
علامه عبدا... جـوادی آمـلی



نویسنده :« سردبیر » ساعت 3:0 عصر روز پنج شنبه 88 فروردین 20


*حسن سزاوار

برای اینکه بتوانیم کمی درباره‏ی شرک و مراتب تأثیر گذاری آن در اعمال و رفتارمان بدانیم، باید اقسام آن را شناخته و در مورد مصادیق آن‏ها در خود بیندیشیم.
 بنابر گواه تاریخ، همواره مراتب و انواع مختلف شرک، در مقابل توحید تبلیغ شده‏ی توسط انبیا، وجود داشته است.
شرک ذاتی که برخی در مقابل پیامبران ابراز می‏داشتند، مرتبه‏ای از شرک است که شاید بتوان آن را بارزترین آن دانست؛ نکته‏ی قابل توجّه در این رابطه فطری بودن توحید است و این که شرک در ذات پروردگار متعال، چیزی است خلاف فطرت بشر.
قرآن نیز دعوت توحیدی انبیا را پاسخگویی به نیاز فطری انسان دانسته، فطرت توحیدی عمومی بشر را زیر بنایی برای توحید می‏داند، هرچند برخی مکاتب مختلف بشری پیدایش مکاتب فکری، از جمله مکتب توحیدی انبیا را مبتنی بر خواست‏های اجتماعی انسان می‏دانند که این خواست‏های اجتماعی به نوبه‏ی خود مولود شرایط اقتصادی هر زمان هستند.
با وجود اینکه وضع فکری و وضع مادی بر یکدیگر تأثیر گذار هستند امّا این به معنی زیربنا بودن یکی و روبنا بودن دیگری نیست، انسان محکوم به اندیشه‏ی طبقاتی اقتصادی نیست، چرا که توانسته و می‏تواند ضد منافع طبقاتی خود شورش کند.
قرآن بر آن است که هر انسانی، مستضعف یا ثروتمند و مترف، به حکم فطرت، مقتضای پذیرش دعوت انبیا را دارد ولی دسته‏ای منافع مادیشان مانع بروز این استعداد فطریشان می‏گردد. حتی فرعونیان نیز که در مقام انکار وجود پرورگار متعال برمی‏آمدند، در درون، پیام انبیا را تصدیق می‏کردند: «وَ جَحَدوا بِها وَ استَیقَنَتها اَنفُسُهُم»(1) (فرعون و اطرافیانش با این که دل‏هایشان به درستی معجزات ما یقین داشت آنها را به ستم و از سر تکبّر انکار کردند)
در هر حال اعتقاد به چند مبدئی و شرک در ذات، در اسلام مطرود بوده و قرآن نیز در آیات مختلف در مقابل آنن ایستاده و اقامه‏ی برهان می‏کند. شرک ذاتی نقطه‏ی مقابل توحید ذاتی است.
مرتبه‏ی دیگری از شرک، شرک در خالقیت است که به معنی شریک دانستن مخلوقات در خالقیت خداست. مثلاً اینکه شرور (بدبختی‏ها، عیب‏ها، نقص‏ها و...) آفریده‏ی برخی مخلوقات است. این نوع از شرک مقابل توحید افعالی بوده و در برخی مراتب آن که خفی باشد، موجب خروج از اهل توحید و اسلام نیست.
شرک در صفات نوع دیگر شرک است که برخی اندیشمندان که در این گونه مسائل تفکر می‏کنند به علت نداشتن تعمق و صلاحیت کافی دچار آن می‏شوند. (مثل اشاعره) این نوع شرک نیز شرک خفی است.
تمام مراتب شرکی که تا به حال ذکر شد، از نوع شرک فطری و در حقیقت نشاختن دروغین خدا بود. امّا نوع دیگری از شرک وجود دارد که شرک عملی است و از این حیث پرداختن به آن حساس و قابل توجه است:

شرک در پرستش؛ نقطه‏ی مقابل توحید در عبادت؛ مراتب بالای این شرک جلی و بارز هستند مه سبب خروج از اسلامند، امّا مراتبی از آن نیز شرک خفی است که دچار شدن به آن بسیار خطرناک و قابل توجه است. لذا اسلام در برنامه‏ی توحید عملی با آن‏ها سخت مبارزه می‏کند. برخی شرک‏ها آنقدر جزئی و پنهان هستند که تشخیص آن‏ها بسیار مشکل است.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند که کمترین شرک این است که انسان کمی از ظلم را دوست بدارد و از آن راضی باشد و یا کمی از عدل را دشمن بدارد.(2)
بنابراین اسلام هرگونه هواپرستی، جاه‏پرستی، مقام پرستی، شخص پرستی و... را شرک می‏شمارد. امّا نکته‏ی حائز اهمیت دیگر این است که از نظر قرآن، هرگونه اطاعت امر عبادت است، که این می‏تواند صادر شده از هر کس یا هر چیز باشد. بنابراین اگر برای خدا باشد، اطاعت خداست و اگر برای غیر خدا باشد، شرک به خداست.
این جاست که پرداختن به مرز توحید و شرک، امری حیاتی می‏شود، چرا که با این تعاریف، مسئله‏ای است که در زندگی روزمره بسیار با آن مواجهیم.
هرگونه توجه معنوی به غیر خدا، یعنی توجهی که غیر از طریق چهره و زبان توجه کننده و چهره و گوش ظاهری شخص مورد توجه نباشد، بلکه توجه کننده بخواهد نوعی رابطه‏ی قلبی و معنوی میان خود و طرف مقابل برقرار کند و او را بخواند و مورد توجّه خود سازد و به او توسل جوید و از او اجابت بطلبد، همه‏ی این‏ها شرک و پرستش غیر خداست.
بنابراین مرز توحید و شرک در رابطه‏ی خدا و انسان و جهان، «از اویی» و «به سوی اویی» است. «انّا لله و انّا الیه راجعون» به این معنی که هرگونه اعتقاد به چیزی که وجودش «از او» نباشد، شرک است. و حتی هرگونه اعتقاد به تأثیر پیزی بدون توجّه به این که این تأثیر «از او»ست، باز هم درجه‏ای از شرک است. اینها از جنبه‏ی نظری و در حیطه‏ی توجهات و اعتقادات بود. از طرفی در عمل یعنی در حیطه‏ی توحید عملی نیز توجه به هر چیز، اعم از توجّه ظاهری و معنوی، هر گاه به صورت توجه به یک راه برای رفتن به سوی حق باشد، توجه به خداست، و برعکس اگر این توجه به صورت توجه به یک مقصد باشد که این مقصد، به تنهایی و بدون توجه به خدا، ارزش داشته باشد، این شرک است، هرچند خفی.
بنابراین توجه به تمام موجودات عالم باید به نحوی باشد که موجودات همگی مثل فلش‏های هستند، «به سوی او» این موجودات حتی اولیاء خدا و انبیا را نیز شامل می‏شود.

پی‏نوشت‏ها:
1) سوره‏ی مبارکه‏ی نمل، آیه‏ی 14
2) تفسیر المیزان، ذیل آیه‏ی 31 سوره‏ی مبارکه‏ی آل عمران

?برگرفنه از کتاب جهانبینی توحیدی شهید مطهری
?

 



نویسنده :« سردبیر » ساعت 8:54 عصر روز سه شنبه 87 دی 17


*محمد امین آجرلو

دوران دانشجویی فرصتی است طلایی که از آن میتوان به دو صورت استفاده نمود. اول اینکه نیات و اهداف را به گونهای تنظیم کرد که مایه تعالی روحی و فکری و آمادگی معنوی و مادی برای کل زندگی باشد و نوک پیکان زندگی را به سمتی بچرخاند که انسان لحظه به لحظه به تعالی نزدیکتر کند.

ادامه مطلب...


نویسنده :« سردبیر » ساعت 8:0 صبح روز چهارشنبه 87 مهر 3


*میثم عبدوس

در مورد لغت «تقوا» بسیار گفته شده است ولی لازم است به موارد استعمال این‏ کلمه در آثار دینی و اسلامی بیشتر توجه شود تا روشن گردد که تقوا یعنی چه؟
انسان اگر بخواهد در زندگی اصولی داشته باشد و از آن اصول پیروی کند ، خواه آنکه آن اصول از دین و مذهب گرفته شده باشد و یا از منبع دیگری ، ناچار باید یک خط مشی معینی داشته باشد و هرج و مرج بر کارهایش حکمفرما نباشد . لازمه خط مشی معین داشتن و اهل مسلک و مرام و عقیده بودن این‏ است که به سوی یک هدف و یک جهت ، حرکت کند و از اموری که با هوا و هوسهای آنی او موافق است اما با هدف او و اصولی که اتخاذ کرده منافات‏ دارد خود را «نگهداری» کند .
بنابراین تقوا به معنای عام کلمه لازمه زندگی هر فردی است که می‏خواهد انسان باشد و تحت فرمان عقل زندگی کند و از اصول معینی پیروی نماید .

ادامه مطلب...


نویسنده :« سردبیر » ساعت 8:0 صبح روز چهارشنبه 87 مهر 3


* مدیرمسئول

مدت زیادی از آغاز انتشار دورهی جدید ماهنامهی حضور نمیگذرد که نشریه توانسته است به لطف خدا به یک نشریهی جریانساز در داخل و خارج دانشگاه تبدیل شود. تلاش خالصانه و دغدغهمند بچههای »حضور« باعث شده است تا نشریه مخاطبین زیادی در جامعهی دانشگاهی کشور پیدا کند؛ که از دانشگاه سمنان تا دانشگاه سیستان و بلوچستان تا دانشگاه تهران و . . . راه زیادی نیست.
در غوغای پر هیاهویی که هنوز بسیاری از جریانهای دانشجویی اسیر تبهای سیاسی دههی پنجاه هستند، کوشیدهایم از مشکلات دیروز بگوییم و از نیازهای فردا. از آنچه که در گذشته غفلت کردهایم و چوبش را خوردهایم و از آنچه که امروز باید کسب کنیم تا توشهی راه دشواری باشد که در آینده در پیش رو داریم.
در این مدت دوستان زیادی از داخل و خارج دانشگاه، »حضور« را مورد لطف قرار دادهاند و نظرات سازندهشان قطعا مسیر آینده را هموارتر خواهد ساخت. پس از حدود 2 ترم فعالیت منظم و منسجم، امروز نشریهی حضور به تعریف جدیدی از نشریهی دانشجویی دستیافته است. این تعریف -که به زودی در یک کتاب کوچک به جامعهی دانشجویی عرضه میشود- مبتنی بر تفکیک محتوایی سرویسها با رویکرد بازگویی اندیشه و فرهنگ اسلامی به زبان امروز است. امری که غفلت از آن -به خصوص در دههی گذشته- جامعهی امروز ما را به دردهایی مبتلا کرده است که مداوای آن نیازمند مجاهدتهای طولانی و سخت میباشد. و در این راه، به شدت نیازمند همکاری و همفکری دوستان خود هستیم.
دوستان »حضور« در طلب اهداف جهانی اسلام هستند و تبلور این اهداف را در تحقق آرمانهای بلند انقلاب اسلامی یافتهاند. پس تمام وجود خویش را وقف اولاً فهم و گسترش آرمانهای نظام اسلامی و ثانیاً تلاش در تحقق این آرمانها نمودهاند. ما در فکر ایجاد حکومت بزرگ اسلامی هستیم و این شدنی است. حال اگر مقصدها یکی است، همراهی، قوت پیمودن مسیر را میافزاید.
»حضور«  برای شماست و چشمبهراه قلمهای شما.

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطرهی آبم که در اندیشهی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم... (1)
درنگی کوتاه بر تبدیل فصلها و ماهها و روزها و ساعتها و دقیقهها و ثانیهها کافیاست تا دریابیم که با چه سرعتی به سوی »مرگ« میشتابیم. و تو آیا میدانی که »مرگ« با »مرگ« تفاوت دارد؟!
بسیار شنیدهای که برای بعضیها مرگ،  نقطهی پایان است. و جز این هم نباید توقع داشت، اگر منتهای افق ادراک را همین چند سانتیمتر خاک تعریف کرده باشند. که مرگ در این صورت، مردن و مسدود شدن تمامی مجاری ادراک آدمی است.
اما برای آنان که هر ثانیهشان پرمعرفتتر از ثانیهی قبلی است، مرگ البته متفاوت است. برای اینان مرگ، انتقالی است از مختصاتی محدود به مختصاتی فراتر. چرا که در هر ثانیه، از عالم معرفتیِ محدود به عالم معرفتیِ گستردهتر منتقل میشوند. و این معرفت، نه در چارچوب ادراکات طبیعت حیوانی، که در افق ساحت توحیدی آفرینش است. برای اینان هر ثانیه مرگ است.  و عجیب هم نیست اگر اشتیاق شورآفرینی به مرگ دارند. اینان منتظر نمینشینند تا  مرگ فرارسد، بلکه مرگ را درمییابند. و این است معنای »موتوا قبل أن تموتوا (بمیرید پیش از آنکه بمیرانندتان)«...
شکل زندگی هر فرد و جامعه را اما نوع نگرش او به مرگ مشخص میکند. پس فکر به مرگ، عین زندگی است. و بیراه نیست اگر در سرآغاز نوشدن زندگی طبیعت به یاد مرگ بیفتیم و به یاد آن تجدید حیات دوباره.
»با بهاران روزی نو می‌رسد و ما همچنان چشم به راهِ روزگاری نو.
اکنون که جهان و جهانیان مرده‌اند، آیا وقت آن نرسیده است که مسیحای موعود سر رسد ”و یحی الارض بعد موتها“...«(2)

پینوشتها:
1. فاضل نظری
2. شهید سید مرتضی آوینی


نویسنده :« سردبیر » ساعت 6:13 عصر روز چهارشنبه 87 اردیبهشت 11


*محسن اشعاری

«چه باید کرد؟»
پرسشی که مامطرح می کنیم  برای شفاف کردن جریاناتی که به نمایندگی خود خوانده از طرف ملت به زبانهای مختلف می گویند:«خسته شده ایم ،دوره حکومت دینی تمام شده ،عصرایدئولوژی به پایان رسیده ،انقلاب تمام شده و شعارهای دینی جاذبه اش را از دست داده ،ارزش ها فرسوده شده اند ،جامعه خسته شده ،و مردم ،دین و حکومت دینی را نمی خواهند.مردم، اگر دین و حکومت دینی را نخواهند کی را باید ببینند؟»
فضای بسیار سنگین تبلیغاتی در داخل و خارج ،یکصدا در شرف تبلیغ و جریان سازی است و هیچ کدام حاضر نیستند به جای ذین و ارزش ها ،خودشان را متهم کنند و بگویند:«ما خودمان مشکل داریم و مردم از دستمان خسته شده اند.»
مردم از دین و حکومت دینی خسته نشده اند و نخاهند شد. مردم با ما مشکل دارند نه با دین و حکومت دینی.اینکه در اقتصاد و حوزه ی سیاست داخلی و خارجی چه باید کرد و در قضاوت و فرهنگ  چه باید کرد . اینها  همه درس هایی است که مه نیاموختیم و وارد حکومت اسلامی شدیم.

ادامه مطلب...

نویسنده :« سردبیر » ساعت 10:0 صبح روز چهارشنبه 86 اسفند 15

   1   2      >