سفارش تبلیغ
صبا ویژن


سردبیر - .: ماهنامه دانشجویی حضور :.


*آیت الله جوادی آملی

در گذشته که رشته های گوناگون دانش به شکل کنونی آن تخصص و مجزا نشده بود علوم و معارف در یک نوع هماهنگی و ارتباط محتوایی به رشد خود ادامه می دادند. تخصصی شدن گسترده علوم و دانش ها این اثر مهم را به دنبال دارد که داده ها ونتایج آنها بیگانه و بی ارتباط با هم شکل می گیرند و تصویری میهم و نامتجانس و عیبناک از عالم و آدم عرضه می کنند.
وضعیت دانش در گذشته به گونه ای بود که ریاضیات و طبیعیات در دامن الهیات و در تعامل مستقیم با فلسفه و حکمت الهی رشد می کرد. فلسفه الهی عهده دار برخی مبانی مهم و اساسی علوم تجربی بود و داد و ستد علمی بین آنها برقرار بود. برای نمونه در طبیعیات مبحث حرکت وضعی برخی از کرات و تناهی ابعاد و نیز مسئله وجود نظم در عالم، تثبیت می شد و به فلسفه وام داده می شد تا فیلسوف به کمک این مقدمات برگرفته شده از طبیعیات برخی مسائل فلسفی را مبرهن کند.
اینکه مشاهده می شود که کتاب منظومه مرحوم حکیم سبزواری در حقیقت مشتمل بر چهار کتاب منطقیات، طبیعیات، الهیات و اخلاقیات است، نه از آن جهت است که این چهار فن بی ارتباط با هم تنها در یکجا صحافی شده و جنگی را به نام کتاب شکل داده اند، بلکه از آنرو است که مولف کتاب همچون اسلاف متأله خویش هماهنگ می اندیشیده و میان این شاخه های معرفت تجربی و تجریدی، ارتباط و تعامل و هماهنگی می دیده است. چنین نیست که بتوان درباره طبیعت سخن گفت و علوم طبیعی را بنا نهاد بی آنکه به الهیات و فلسفه کلی توجه کرد. آنچه درباره حقایق هستی در حکمت و الهیات به کرسی می نشیند باید خود را در علوم طبیعی و انسانی نشان دهد و با حضور محتوای معرفتی آنها این علوم رقم بخورد، چنانکه در مواردی نیز دستمایه ی این علوم به کار حکمت و الهیات و دین پژوهی می آید.
علوم موجود و متعارف و طبعا دانشگاهها و مراکزی که در چهارچوب این نا هماهنگی درونی و بیگانه سازی ناموجه به تحقیق و پژوهش مشغولند، از اساس عیبناک هستند؛ چه عیبی بالاتر از اینکه در عرصه ای از دانش و معرفت، حقایق و واقعیاتی که دیگر شاخه های معرفتی در اختیار می نهند نادیده گرفته شوند و نسبت به وجود آنها تغافل و تجاهل روا داشته شود. و عده ای بر اثر این کثرت به وحدت نرسیده موثر معرفت را رها کرده به تکاثر وهم آلود بسنده نمایند. علم تجربی موجود معیوب است، زیرا در سیری افقی به راه خود ادامه می دهد؛ نه برای عالم و طبیعت مبدئی می بیند و نه غایت و فرجامی برای آن در نظر می گیرد و نه دانشی که خود دارد عطای خدا و موهبت الهی می یابد. این نگاهی که واقعیت هستی را مثله می کند و طبیعت را به عنوان خلقت نمی بیند و برای آن خالق و هدفی در نظر نمی گیرد، بلکه صرفا به مطالعه لاشه طبیعت می پردازد و علم را زاییده فکر خود می پندارد نه بخشش خدا، در حقیقت علمی مردار تحویل می دهد، زیرا به موضوع مطالعه خویش به چشم یک مردار و لاشه می نگرد، چون بال مبداء فاعلی و نیز بال مبداء غایی از آن کنده شده است.

ادامه مطلب...


نویسنده :« سردبیر » ساعت 10:48 صبح روز پنج شنبه 88 دی 3
نظرات شما ()




حیاط خلوت حضور چیست و کجاست؟

حیاط خلوت به حیاطی از خانه می گویند که زیاد تردد ندارد. القضا بر خلاف اسمش-که باید خلوت باشد- اصلاً هم خلوت نیست. معمولاً پر است از خرت و پرت، که شاید روزی به کارآیند.
این شد یک تعریف غیر آکادمیک برای حیاط خلوت. اما خوب نشریه مگر خانه است که حیاط خلوت داشته باشد. اصلاً حیاط دارد که حالا حیات خلوت داشته باشد؟
از قدیم تر ها گفته اند که بهترین دلیل اثبات شیء وجود شیء است. از شماره بعد که باب حیاط خلوت حضور به روی شما عزیزان باز شد، خواهید دید که نشریه هم می تواند حیاط خلوت داشته باشد. پس جواب »کجا؟«  بماند برای بعد.


اما سئوال مهم تر اینکه »حیاط خلوت چیست؟«
در جهت فعال شدن قوای اندیشه وز دوستان و ایجاد محیطی سالم برای تضارب آراء موضوعاتی در حوزه زمینه انتشار نشریه مشخص خواهد شد. شما می توانید با ارسال مطالب خود در این همفکری شرکت کنید. منتخبی از مطالب شما در قسمت حیاط خلوت چاپ خواهد شد.
 سعی کنید مطالبتان از یک صفحه A4 (با فونت 11) تجاوز نکند.




اگر شما هم در این عرصه دستی بر قلم دارید، حضور را نشریه خود بدانید و برایش بنویسید.
چه خوب که مطالب خود را تایپ شده و از طریق ایمیل در اختیار ما بگذارید.
این اجازه را به ما بدهید که دست ما در ویرایش و تخلیص مطالب رسیده آزاد باشد.



نویسنده :« سردبیر » ساعت 11:34 صبح روز سه شنبه 88 مهر 28


*احمد خیری

کتاب »آینده در قلمرو اسلام« نوشته ی سید قطب و برگردان مقام معظم رهبری حضرت آیت الله سید علی خامنه ای، کتابی است که رسالت جهانی اسلام و مسلمین را باز خوانی می کند و با اشاره به از دست رفتن روح دین و رخت بستن آن از ساختار حکومتی و اجتماعی، متذکر می شود که باید  به پیروی از پیامبر اسلام بپا خیزیم و نهضت اسلامی را به سر منزل حقیقی خود که همانا آینده ای است در قلمرو اسلام، برسانیم. در جای جای این کتاب سید قطب سعی بر این داشته که به تحریفاتی که دامان پاک اسلام را آلوده کرده را روشن و به آنان پاسخ دهد و البته با تیز بینی خاص دستان استعمار گران و بیگانگان را (علاوه بر خود مسلمین) در این تحریفات آشکار ساخته است. اگر کتاب سید قطب را بخوانید و به زبان امروزی ترجمان کنید در اصل کتاب سعی بر ترجمه و تفسیر سکولاریزم و علل و خطرات آن دارد البته همان طور که اشاره کردیم ایشان به طور گذرا به این نوع تحریفات پاسخی در خور توجه داده است. ایشان در جای جای این کتاب تلاش خود را معطوف به نشان دادن ضرورت پیدایش نظامی اسلامی برخواسته از آراء اسلام کرده است. و این نظام را متضمن سعادت دنیوی و اخروی فرد و جامعه می داند. در ادامه با تذکر به این نکته ی قرآنی که »دین نزد خدا اسلام است« نشان می دهد که شریعت های دیگر الهی در واقع در پی هم بوده اند و در اصل با هم در مبانی اختلاف نظری ندارند و در برخی احکام که با هم اختلاف دارند به خاطر مکان و زمانی بوده است که پیامبر زمانه در آن برهه مبعوث شده است. و اثبات می کند که دین اسلام با تصدیق محتوای تمامی ادیان الهی (ونه صورت تحریف شده ی آنان) برنامه ای جامع برای زندگی مادی و معنوی تمامی ابناء بشر دارد. که این برنامه شامل برنامه اجتماعی بشریت نیز می باشد.
به اعتقاد سید اولین قدم های جدایی دین از زندگی بشر از اروپا شروع می‌شود و این جدایی از وحی الهی است که منجر به سقوط جامعه اروپا به لجنزار اومانیسم(فردگرایی) و جمع گرایی می شود.
در ادامه سید با اشاره به تاریخ مسیحیت اینگونه نتیجه می گیرد :»آری این اصول مهم اعتقادی که تا به نحو صحیح تفهیم نگردد ممکن نیست نظام اجتماعی صحیح در جامعه ای بوجود آید، در مسیحیت ناگفته ماند.« و در ادامه نوع تحریفاتی که در شریعت عیسی مسیح (ع) رخ داده را منشأ و مبداء پیدایش وضع کنونی اروپا دانسته تا آنجا که این تحریفات منجر به جدایی دین از اجتماع اروپایی (سکولاریزم) می شود .
شاید یکی از اهدافی که سید از آوردن تاریخ مسیحیت در کتاب »آینده در قلمرو اسلام« دنبال  می‌کند نشان دادن معنا و مفهوم این آیه از قرآن کریم باشد که می فرماید :»ما احوال قومی را تغییر نمی دهیم مگر اینکه خودشان بخواهند«و در سخنان بنیان گزارکبیر انقلاب اسلامی هم می توان این دید را درک کرد در آنجا که فرموده اند :»تمام  این خرابی هایی که می بینید وارد می شود بر همه ی کشور ها، خرابی هایی است که منشاش علما بوده اند ...« و براستی این دلیل از بزرگترین دلایل انحراف یک ملت است . آری ، براستی زمانی که عالمان دین دست به تحریفات گسترده می زنند و تضاد های ایجاد شده در جامعه رو به فزونی می‌نهد، جامعه نیز از این آفات دور نمی‌ماند . در اینجاست که کسانی مانند لوتر فریاد ریفورمیسم دینی را سر می‌دهند و به جامعه ی خسته از تضادها را به  دنبال خویش می کشند و باعث فروپاشی نظام اعتقادی جامعه می شوند : »بزرگترین اشتباه رجال دینی اروپا و مهمترین خیانتی که نسبت به خود و دین  مرتکب شده اند این بود که معلوماتی که زاییده ی افکار بشر بود و از مطالب مسلم آن عصر ، درتا ریخ و جغرافیا و علوم طبیعی بشمار می رفت در کتب دینی خود داخل کردند. ...«بی شبهه برای هر نظریه ای که روزگاری آخرین نظریه ی علمی باشد بیم تحول و تغییر وجود دارد ، زیرا دانش بشری پیوسته در حال ترقی و پیشرفت است. بنابر این اگر کسی دین خود را براساس این نظریه ها ی تغییرپذیر بنیان نهد ، مانند کسی است که کاخی رفیع را بر توده ای از شن بنا نهاده است.
با رفتار پاپ های مقدس! بود که روشنفکران مجال پیدا کردند تا تضاد بین دین و علم و دین و عقل را بیان کنند و از آن سؤ استفاده‌هایی کنند که در نهایت علم و دین را دو دشمن سخت و آشتی ناپذیر در جامعه ی جهانی مطرح کردند. و البته اینها نیز اشتباه پاپ ها را مرتکب شدند. و راهی برای تفکر مردم نگذاشتند و آنها نیز این دشمنی را مقدس می شمارند و مجال اعتراض برای مصلحان نمی گذارند.
 در ادامه سید با اشاره به انقلاباتی که در قرن اخیر رخ داده به این نکته ی ظریف اشاره می کند که »این تحولات و انقلابات چون با عدم توجه به سرشت آدمی و نیاز های فطری و خواص طبیعی بوجود آمده بود، نه فقط سازشی  با خلقت تکوینی انسان نداشت و نیاز های واقعی آن را تأمین نمی کرد، بلکه حتی ادراکات و عواطف بشری او را نیز (که مایه ی انسانیت او به شمار می روند) با شدت و خشونت تمام پایمال کرد.«و این انقلابات بی ثمر را نتیجه ی سکولاریزم و ریفورمیسم دینی می‌داند. وی با اشاره به پیش بینی فیلسوف انگلیسی-راسل- در رابطه با سقوط حکومت(بخوانید استعمار) سفید پوستان و جایگزینی آن با حکومت(استعمار)روسیه، این پیشگویی را (هرچند با به وقوع پیوستن انقلاب چین) سطحی می‌خواند. وی معتقد است که در اصل موجودیت، آمریکا و روسیه و اروپا با هم تفاوت چندانی ندارند و همگی چون پرچم جدایی از وحی الهی را بر افراشته‌اند محکوم به فنا و نابودی‌اند. چون سرشت اصلی انسان و نیاز های معنوی انسان(فطرت) است که نسبت به نیازهای  مادی او اصالت  دارد، را در نظر نمی گیرند :»تشکیلات تمدن آینده باید از عیوب اساسی که زندگی بشررا تباه می کند و اثر علم و معرفت و پیشرفتگی را خنثی می سازد مبرا باشد. این تشکیلات باید به انسان این فرصت و مجال را به انسان بدهد که به هدف خلقت خود نزدیک شود و به سر منزلی که خدای جهان برای او مقدر فرموده است برسد و علم وعقل و تجربه  را بگونه ای جز آن گونه ی پیشین بکار گیرد .آنگونه که با نیاز های  واقعی و با سرشت انسانی او موافق  و مناسب با شد.« سید قطب در ادامه ی کتاب خود از کتاب انسان موجود ناشناخته الکسیس کارل نقل قول می کند »:تمدنی که به کمک فکر و اکتشافات علمی ما بوجود آمده هیچ گونه تناسبی با قد و شکل ما ندارد ما درآن تیره بختیم و از لحاظ اخلاقی و معنوی تحلیل می رویم.« جالب است که کارل در کتاب خود می نویسد که معنوی گرایی صرف مثل فروید نیز راه را به بیراه می کشاند و خود به این نتیجه می رسدکه باید به جنبه ی مادی و معنوی بشر نظر داشت و نه صرفاً مادی و نه صرفاً معنوی .چه زیبا در آخر اشاره می کند :»...جانشین کردن معنا به جای ماده خطا ی دوره ی رنسانس را جبران نخواهد کرد و ترک ماده بیشتر از طرد روح وخیم خواهد بود بنا  بر این تنها راه نجات آن این است که ما تمام نظریات متضاد را کنار گذاریم و همه ی این مسلک هار ا ترک کنیم.«
شاید اشتباه بزگ کارل و امثال او در این باشد که به دنبال توسعه و پیشرفت جامعه ی بشری اند. چون به قول شهید مطهری »چه بسا چیز هایی که برای انسان و جامعه ی انسانی پیشرفت باشد ولی برای جامعه ی انسانی تکامل و تعالی شمرده نشود.« به نظر می رسد که باید در جامعه ی بشری بدنبال تعالی و تکامل باشیم تا به دنبال پیشرفت که حتی می تواند در اموری ناثواب و ویرانگر باشد همچون پیشرفت در تخریب محیط زیست.
سید قطب در ادامه به آراء دالس-وزیرخارجه ی اسبق آمریکا- اشاره می کند. دالس به خوبی به صدای فروپاشی معنوی غرب اشاره می کند. این فروپاشی را منجر به افزایش نفوذ کمونیزم در جوامع شرقی می‌داند. وی با اشاره به بی پایه بودن استدلال های کمونیست ها به مرض جامعه خود نیز بخوبی اشاره می کند :»ما میان دینداری و به کار بستن برنامه های دینی فاصله ای قائل شده ایم و فکر کرده ایم که با هر شرایطی و در هر وضعی می توانیم ادعا کنیم که متدین هستیم  و پنداشته ایم که در شرایط جدید  نمی توان دیندار واقعی بود ما ندانسته ایم که هرگاه رابطه ی ایمان و عمل گسسته  شد دیگر از آن نیروی معنوی که ممکن است در سرتاسر جهان نفوذ کند واقعیتی در میان نخواهد بود.« سید در جواب دالس و دالس ها اینگونه می نویسد:» آری دالس سنگ مسیحت را به سینه نمی زند او صورت بی جانی می خواهد که در نظام اقتصادی جامعه [و در اصل در هیچ زمینه ی دیگری] هیچ گونه دخالتی نکند و در عین حال بر آورنده ی خواسته های سیاسی او [همان اسلامآمریکایی که امام (ره) همیشه تذکر می دادند] و سپری در برابر کمونیزم با شد.«
اگر شخصیتی دردی به این بزرگی را مطرح کند و درمان برای آن مطرح نگردد، خود در اوج استیلا است و خود دردی. بدین دلیل سید بعد از شمردن دلایل متعدد برنامه ای نو برای دنیای نو ارئه می دهد. »اسلام روش نوین زندگی است و روشی سوای آنچه اروپا بخاطر دارد و سوای آنچه جهان در روزگار آن جدایی شوم و پیش از آن و پس از آن بخود دیده است.« در اینجا سید با اشاره به خطر صوفی گری متذکر می شود که هدف، زیر سؤال بردن دانش نیست، بلکه ایجاد نظامی است که در آن علم و دین به تعادل رسیده اند و دین چهار چوبی می شود که تمدن و دانش باید در داخل آن قرار گیرد و در واقع این چهار چوب نمی گذارد که انسانیت انسان در برابر ماشین ها و ابزار آلات مادی پایمال شود.در اصل اسلام دنیا را از دریچه ای دیگر می بیند و از این دریچه است که ارزش واقعی هرچیز را به بشریت نشان می دهد و این دید است که انسان با ایمان بر تر از هر چیز در جهان ماده و خلیفه ی خدا بر روی زمین می شود.  
?



نویسنده :« سردبیر » ساعت 4:2 عصر روز دوشنبه 88 مهر 27


*رضا امیرخانی

راجع به نمایشگاه زیاد می‌نویسند... . بزرگ‌ترین رویداد فرهنگی جهان و محل گرد هم آیی فرهیختگان جهان و... دروغ هر چه بزرگ‌تر، باورکردنی‌تر! با همان ایده‌های از تولید به مصرف و حذف دلالان زالوصفت و کاسبان فرهنگی و...
و در این میانه بدا به حال موزعان و کتاب‌فروشانی که مجبورند با این غازغولِ دولتی رقابت کنند
شنیدم که مسئولی فرهنگی در رسانه ملی با کمالِ وقاحت می‌گفت تیراژ کتاب در همه‌جای دنیا در همین حدود دو، سه هزار تاست! ! به نظرم باید گوگل را هم فیلتر کنیم. مبادا که کسی بفهمد تیراژ رمان در هیچ کشور بالای صد میلیون، زیر بیست هزار نیست....
اما مضحک‌ترین چیزی که این روزها راجع به نمایشگاه می‌شود شنید، این گفتار حکیمانه است که مصلای تهران فضای مناسب‌تری است برای نمایشگاه تا نمایشگاه!
به هر حال دعوای مکان نمایشگاه کتاب، چنان که افتد و دانی، یک دعوای سیاسی بود و شاید هم تنها راه برای جناح دولت، برپایی نمایشگاه به شکلِ فعلی بود. این اظهار نظرات حکیمانه بدجوری مرا به فکر فرومی‌برد! نه به فکر افتتاح نمایشگاه که بیشتر به فکر تخته کردن در دانشکده‌های مهندسی می‌افتم. یک معمار برجسته می‌نشیند و کانسپتی را در ذهن می‌پروراند و مثلا فضایی آرام و معنوی طراحی می‌کند برای عبادت مردم، دیگری هم کانسپتی دیگر را بالا و پایین می‌کند و می‌رسد به طراحی یک فضای دائمی برای نمایشگاه‌های بین‌المللی؛ بعد می‌آییم و تخصصی اظهار نظر می‌کنیم که «فضای مصلی برای نمایشگاه حتی مناسب‌تر است از محل دائمی نمایشگاه‌های بین‌المللی!» این جمله حکمی نیست برای افتتاح نمایشگاه کتاب، که در بطن مجوزی است برای تعطیلی دانشگاه‌های فنی!
می‌پذیرفتم اگر مسئولی می‌گفت به اضطرار به مصلی رفتیم و به سیاست رفتیم و به کیاست رفتیم و... اما نمی‌توانم بپذیرم که
کسی بگوید طراحی مصلی برای نمایشگاه انسب از طراحی خود نمایشگاه است!
حالا که این قدر بی‌توجه هستیم به معماری و مهندسی و می‌توانیم مصلی را برای نمایشگاه به عنوان بهترین فضا پیشنهاد دهیم، بنده نیز پیشنهاد می‌کنم در راهروی مدور و شیب‌دار موزه هنرهای معاصر مسابقات اسکیت بورد برگزار کنیم و با توجه به مسطح بودن فضای بهشت زهرا، پیست دوچرخه‌سواری چیتگر را به قطعات 44 تا 48 منتقل کنیم و با توجه به فضای مشجر کاخ نیاوران در آنجا مسابقات پینت‌بال بگذاریم و... .
توضیح رضا امیرخانی: این مجمل را نوشتم، اما دل‌م آرام نمی‌گیرد که بیش‌تر ننویسم راجع به این دروغ بزرگ! در چشمِ آدم راست نگاه می‌کنند و دروغ می‌گویند...
باید نوشت از طراحیِ غیرمهندسیِ راه‌روها. رشته‌ای آکادمیک داریم برای تحلیلِ حرکتِ انبوهه‌ها و اگر این شعور بود، لازم نداشتیم هر سال جهتِ الف‌باییِ غرفه‌ها را عوض کنیم تا ابتدای سالن جمعیت زیاد باشد، و انتهای سالن جمعیت کم.
باید نوشت از خطرِ انفجارِ حتا یک ترقه در سالن... نه به خاطرِ ترقه که به خاطر از بینِ رفتن نفوس زیرِ دست و پا. در سالنی که کوچک‌ترین امکاناتِ خروجِ اضطراری در آن تعبیه نشده است.
باید نوشت از سایت فیفا که گفته است پرطرف‌دارترین بازیِ مقدماتیِ جامِ جهانی 2010 بازی ایران و عربستان بوده است. آیا این طرف‌دارِ زیاد، معنایش رشدِ فوتبال ماست؟ که خلاف‌ش خود همی پیداست از نتیجه‌ی بازی! یا نشان‌گرِ فقدانِ یک مفر در یک کلان‌شهرِ ده میلیونی؟! به همین ترتیب آیا آمارِ بازدیدکننده‌ی نمایش‌گاه یعنی پیش‌رفتِ فرهنگی؟!!
باید نوشت از گندکاری‌های معاونت فرهنگی که سرِ سفره‌ی عمومی چه‌طور پایش را پهن کرده است و نشسته است؛ جوری که به دیگران جا نرسد.
?



نویسنده :« سردبیر » ساعت 4:1 عصر روز دوشنبه 88 مهر 27


*مسعود بهرامی زاده







و خداوند عشق را آفرید؛ البته به همراه خیلی چیزهای دیگر! و از آن جمله خرد و عقل است که جالب است بدانید به همه داده اندکی. به بچه پلنگ دریایی هم. چه برسد به ما! و آنگاه که خداوند به آدمی عقل داد، آدمی از آن بهره ها گرفت و حاصل این بهره گیری را در مستطیل های محجمی قرار داد -که بعد ها به آن »کتاب« گفتند- تا آدمیان بعدِ خودشان را از معلوماتشان محظوظ و بهره ورکنند.
 کسانی که یک مقدار سنشان بیشتر است می گویند اولین کتاب را یونانیان نوشته اند. حالا کی به کیه! ما هم می گوییم ایرانیان نوشته اند. جشنی به همین مناسبت برگزار کردند که بعدها به نمایشگاه کتاب معروف شد.
البته در اوایل که این جشن ها بر پا می شد -مثلاً زمان حضرت فردوسی و هم سنگران، فقط اساتید و دانشجویان با ارائه کارت یا گواهی اشتغال به تحصیل و یا فیش وامی که از مکتب خانه می‏گرفتند می‏توانستند وارد شوند، ولی بعدها در زمان سلطان مسعود غزنوی وزیر فرهنگ وقت -یعنی حسنک وزیر- دستور داد این محدودیت برداشته شود و همه اعم از دزدان سرگردنه و دریایی و... را نیز به این نمایشگاه راه دهند تا بلکه در جوار اهل علم خود را در زلال معرفت بشویند و عافیت طلبی را سرلوحه امور کنند.
ولی ای دل غافل! آن عده هم که طریق معرفت یافته بودند قالب

تهی کردند و واترقیدند. و ثمره این تغییر کهن آنکه امروز در
نمایشگاه کتاب فقط کتاب نیست که به نمایش درآمده بلکه عده‏ای اهل تدبیر(که همانا نوادگان آن دزدان سرگردنه‏اند که امروزه به دزدان فرهنگی معروفند) در کنار کتاب نمایشگاه‏های زیادی را به طور محلول بر پا می‏کنند که از آن جمله‏اند:
?. انواع مانتوهای کوتاه وکوتاه تر وکوچک وکوچک‏تر و نازک و نازکتر (البته با ماینکن متحرک).
?. انواع لوازم آرایشی رنگی و سیاه و سفید.
?. انواع جوراب و کیف و کفش زنانه.
و...
یادم می‏آید مرحوم فردوسی یک شب به خوابم آمد و در حالی‏که با دست به محل دائمی نمایشگاه های تهران اشاره می‏کرد گفت:
صلاح کار کجا و این بیچاره‏ها کجا 
ببین ما کجا بودیم و این بینواها کجا
و درحالی که اشک می‏ریخت و بغض گلویش را گرفته بود به فردی که در کنارش بود اشاره کرد و گفت: پسرم جمال‏زاده تو ادامه بده و مرحوم جمال زاده که گویی در بک گراندش تصویری از ژنو بود گفت:
زکه نالیم که از ماست که بر ماست
اگر حسنک وزیر آن روز آن تصمیم را نمی‏گرفت امروز حداقل در نمایشگاه کتاب از دیدن حوریان (که خاضعانه بهشت را رها کرده  و به همین ارض ادنی قناعت کرده‏اند) و ملائکی که دائماً دور آنها می‏گردند کامیاب نمی‏شدیم.
?



نویسنده :« سردبیر » ساعت 4:0 عصر روز دوشنبه 88 مهر 27


*رضا عابدینی


هدف از فرستادن انبیا طبق آیات قرآن پرستش خدا و ایجاد روابط نیکو و عادلانه میان افراد بشر است؛  آن هم عدالت در میان عموم مردم  و در سطح جامعه و نه عدل فردی. اگر بخواهم تعریفی از عدالت داشته باشم باید بگویم عدالت در واقع همان حقوقی است که هرکس با توجه به آن دسته استعدادهایی که خداوند در وجودش گذاشته و او با سعی و تلاش خود آن‏ها را شکوفا کرده  باید از آنها بهرمند شود. به نظر شما آیا عدالت یک امر فطری است یا خیر؟ یعنی آیا همان طور که بشر به صورت فطری و نه از روی اجبار و زور نگاه کردن به گل‏ها و مناظر طبیعی را  دوست دارد می‏تواند عدالت را دوست داشته باشد؟ حتی اگر برای خود او سود و منفعتی نداشته باشد و منافع خودش را هم به خطر بیندازد. به عبارت بهتر آیا در همین دنیا زمانی می‏رسد که این جنگ‏ها و ظلم‏ها و حسادت‏ها و دروغ‏ها از بین برود و یا این جز خیالی باطل و آرزویی دست نیافتنی چیز دیگری نیست؟ و عدالت واقعی فقط در آخرت تجلی می‏یابد. متفکران غربی سه  رویکرد در مقابل این موضوع دارند؛ اغلب آن‏ها از جمله نیچه و ماکیاولی بر این باورند که عدالت، زاده افکار افراد ضعیف در روی زمین است و این تفکر جز خیالی واهی چیز دیگری نیست. این همه ظلم و جنگ  و این شرایط فعلی در اطراف ما زاده افکار همین افراد و تحفه غرب برای برای بشر بوده است.
دسته دوم می‏گویند رسیدن به این هدف تنها به وسیله علم و دانش عملی است. آن‏ها می‏گویند بشر باید به این نتیجه برسد که برای رسیدن به حق و حقوق خود باید حقوق دیگران را رعایت کند؛ وگرنه به حقوق خودش نیز تعدی می شود. این نظریه در واقعه چراغ سبزی است به افراد سلطه جو و قدرتمند که می‏خواهند هر چه بیشتر افراد را زیر پاهای خود لگدمال کنند. یعنی اگر زمانی فردی به نتیجه برسد که اطرافیان او به هیچ وجه نمی‏توانند در مقابل او بایستند، او می‏تواند حقوق آن‏ها را به راحتی از آن‏ها سلب کند.
دسته سوم یا مارکسیست‏ها می‏گویند این که بشر زمانی بتواند عادل شود اصلاً امکان پذیر نیست و این با اصل منفعت‏طلبی این بشرِ خودپرست منافات دارد. تنها راه ممکن ایجاد جهانی سرمایه‏داری است که به دنیایی سوسیالیستی منجر شده و در این فضا به  جبر ماشین و ابزار اقتصادی  این اتفاق می‏افتد.
کسی نیست به اینها بگوید اگر واقعاً انسان عدالت‏طلب نیست و به صورت فطری به دنبال آن نیست این نظریات و ساعت‏ها فکر و اندیشه در این مورد از کجا نشأت گرفته است؟ آیا جز این است که انسان طبق اصولی که خودشان(غربی‏ها) تبیین کرده‏اند تنها به چیزهایی که دوست دارد می‏اندیشد و آنها را هدف خود قرار می‏دهد و سعی دارد به آنها برسد.
اما نظر اسلام والاتر از این‏هاست اسلام می‏گوید عدالت از فطرت انسان‏ها سرچشمه گرفته و روزی می‏رسد که عدالت همه جا را فرا می‏گیرد. دلیل آن نیز افرادی است که در طول  تاریخ خودشان را فدای عدالت کردند و آن را در حد یک محبوب می‏پرستیدند. حضرت علی علیه السلام و بسیاری از یاران و پیروان افکار ایشان از گذشته تاکنون از این جمله‏اند. این افراد به خاطر جبر ماشین یا عقل‏شان عدالت را بر منفعت خویش ترجیح نداند تنها دلیل، وجود یک مربی بوده که آن‏ها توانسته‏اند زیر نظر او و با هدایت‏هایش خوب تربیت شوند و عدالت را به عنوان زیبایی معقول دوست داشته باشند. ما مسلمانان خیلی خوش وقتیم با این همه ناامیدی که دنیای غرب در حال صادر کردن آن به جهان است به آینده خوش‏بین هستیم. دلیل آن نیز جز اعتقاد به ظهور منجی عالم بشریت حضرت مهدی عجل ا... تعالی فرجه و شریف نیست. زمانی خواهد رسید که ایشان ظهور خواهند کرد و با تربیت انسان عدالت و آزادی معنوی را برای بشر به ارمغان خواهد اورد. انشاا... .
راسل در کتاب امیدهای نو می‏گوید به زودی بشریت به وسیله علم خود  نابود می‏شود و جنگی پیش خواهد آمد که مغلوب آن زمین و بشریت است. در حالی که آن‏ها از این موضوع غافلند که دست خدا بالای همه دست‏ها است و اراده او بر همه چیز سیطره دارد، و هیچ چیز جز در راستای اراده خداوند  انجام نمی‏شود.
?
برگرفته از کتاب سیری در سیره نبوی نوشته استاد مطهری



نویسنده :« سردبیر » ساعت 3:58 عصر روز دوشنبه 88 مهر 27


*مجتبی تاجیک


اخیراًًً در یکی از نشریات دانشگاهی مطلبی تحت عنوان (خودتو درست کن!) در نقد مسئله ی حجاب نوشته شده بود که بهانه ای برای نوشتن مقاله ی زیر شده است. پیش از بررسی آن چند نکته را لازم است گوشزد کنیم.
1. مسائل عقیدتی و دینی مخصوص گروه خاصی نیست و در آن جای هیچ گونه نرمشی ندارد، بلکه به همه ی مردم با همه ی اختلافات در همه ی سطوح مربوط می شود. لذا هرکس حق دارد در مقابل هر مقوله ی که این مسائل را زیر سوال می برد حساسیت نشان دهد و آن را با اهتمام و احساس مسئولیت پیگیری نماید.
2. دغدغه ی حقیقی ما از این نوشته پاسخ گویی به بعضی از شبهاتی است که ممکن است پس از خواندن مقاله ی مذکور در ذهن خوانندگان ایجاد شده باشد.
3. اشکال ندارد هرکس اجتهاد کند و با دیگران مخالفت نماید البته در صورتی که فقط به خود او مربوط شود. اگر این شخص بخواهد اجتهاد خود را با اصول ثابت مذهب و صحیح که به آن دلالت دارد مخالفت نماید در این حالت باید دیدگاه های وی مورد بررسی قرار گیرد و تفاوت آن را با مبانی صحیح اسلامی توضیح داده شود.
درمورد مسئله ی حجاب در چند جای قرآن به طور دقیق راجع به حدود پوشش صحبت شده است.
1. آیه ی 31سوره ی نور
2. آیه ی 59 سوره ی احزاب
آیه ی 31سوره نور:
«قُل للمؤمنات یَغضُضنَ مِن ابصارهِنَّ و یَحفَظنَ فروجهُنَّ و لایُبدینَ زینَتَهُنَّ اِلاّ ما ظَهَر مِنها ولْیَضرِینَ بِخُمُرهِنَّ على جیوبِهِنَّ ولا یُبدینَ زینتَهُنَّ الاّ لِبُعولَتِهِنَّ؛ به زنان مؤمن بگو دیدگان خود فرو خوابانند و دامن هاى خود حفظ کنند و زیورهاشان آشکار نکنند مگر آن چه پیدا است، سرپوشهای (خمر) خود بر گریبان ها بزنند و زینت هاى خود را آشکار نکنند مگر براى شوهران».
 اولین مسئله ای که در آیه ی 31 سوره ی نور نویسنده مورد اجتهاد قرار گرفته است، گفته است «خطاب این آیه به مومنات است نه زنان مسلمان» پس اجباری برای زنان مسلمان در مسئله ی حجاب نیست. برای پاسخ به این شبهه ابتدا به شأن نزول این آیه توجه می کنیم:
از امام صادق (ع) روایت شده است «جوانی از انصار زنی را دید که روسری خود را به طور معمول پشت گوش انداخته بود. وقتی زن از او گذشت او را تعقیب کرد تا وارد کوچه شد. در این حین صورت جوان به استخوان یا شیشه ای که به دیوار بود گرفت و در اثر این ضربه جوان به خود آمد و دید که خون بر سینه و لباسش می ریزد. به خدمت پیغمبر رسید و قصه را عرضه داشت. بعد این آیه نازل شد.»
آنچه از شأن نزول آیه بر می آید این است که جوانی از بدحجابی زنی پیش پیغمبر شکایت کرد؛ پس در این شأن نزول متوجه می شویم که فقط زنان مؤمن مورد خطاب قرآن نیستند بلکه خطاب قرآن کلی است.
2. ابن عباس صحابی بزرگ پیغمبر و مفسر قرآن کریم در تفسیر این آیه گفت: «زن مو و سینه و دور گردن و زیر گردنش را بپوشاند».
3. در قرآن برای بیان احکامی که اجرای آن برای تمامی مسلمانان واجب است تعبیر اهل ایمان  را آورده است به طور مثال:
«یا ایها الذین آمنو کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم» که اشاره به روزه دارد.
«یا ایها الذین آمنو اذا نودی للصلوة من یوم الجمعه ...» که اشاره به شرکت در نمازجمعه دارد.
«یا ایها الذین آمنو إتقو الله ذرو مابقی من الربوا...» که اشاره به حرمت ربا دارد.
«یا ایها الذین آمنو اذا قمتم الی الصلوة فاغسلو وجوهکم وایدیکم الی الکعبین ...» که به وجوب وضو مربوط می شود.
مشاهده می کنیم که در گفتار ابن عباس هیچ اشاره ای به زنان مؤمن نشده بود و لفظ زنان را به کار برده بود و همچنین در آیات بالا مشاهده می کنیم که قرآن اهل ایمان را ابتداًً مورد خطاب قرار داده است ولی بر کسی پوشیده نیست که اجرای آن بر تمام مسلمانان واجب است.
?
شبهه ی بعدی که این نویسنده مطرح کرده در مورد «خمار» آورده است و گفته است «خمر جهت استفاده بر سینه است و قرآن به صراحت از سرپوش سخن نگفته است.»
ما ابتدا دیدگاه لغت شناسان در مورد کلمه ی  «خمار» که در آیه ی31 سوره ی نور «...و لیضربنهنّ بخمرهنّ علی جیوبهنّ...» گفته است می بینید.
1. ابن عباس: «شراب از آن جهت خمر نامیده شد که عقل را می پوشاند.»
2. فرهنگ لسان العرب: «خمار زن همان مقنعه است و گفته شده خمار هر آن چیزی است که زن سر خود را با آن بپوشاند.»
حال دیدگاه مفسران  قرآن کریم را در راجع به آن ببینیم:
الف. المیزان: «جامه ای است که زن سر خود را با آن بپوشاند و بقیه ی آن را روی سینه اش بیندازد.»
ب. مجمع البیان: «خمر همان مقنعه است و آن پوشش سر زن است که به پیشانی آن آویخته می شود.»
ج. روح المعانی: «همان مقنعه ای است که زن بر سر دارد.»
در واقع تفسیر مذکور در مقاله ی (خودتو درس کن) در هیچ کدام از منابع تفسیر معتبر یافت نشد و ما از آن بی خبریم.
نکته ای که در اینجا مطرح است و نویسنده ی مقاله از آن بی اطلاع بوده است، این است که استفاده از خمار پیش از نزول این آیه نیز متداول بوده است و زنان برای پوشش سر خود از آن استفاده می کردند. ولی چون دامنه ی روسری خود را به روی شانه ها و یا پشت سر می افکندند قسمتی از سینه و گلو و گردن آن ها نمایان می شد که در تفسیر های مختلف از جمله «نمونه»، «جامع الجوامع»، «منهج الصادقین» به آن اشاره شده است. مرحوم طبرسی می فرماید: »زنان عرب مقنعه ها را پشت سر می انداختند و به این سبب گلو و سینه شان پیدا می شد.« پس این گفته ی نویسنده »قرآن به صراحت از سرپوش سخن نگفته و استفاده از خمر به معنی پارچه ای است که می پوشاند.«غلط است.
?
وی سپس گفته است:»قرآن در آیه [... و لیضربنهنّ بخمرهنّ علی جیوبهنّ...] قرآن از تعبیر ”علی“  و نه ”الی“ استفاده کرده است.«
در اینجا تفسیر گفته شده از آیه توسط نویسنده ی مذکورگنگ بوده است ولی تعبیر ”علی“ در »علی جیوبهنّ« به معنی احاطه و چیرگی مقنعه بر جیوب که آن را سینه و گلو و گردن تعبیر کردیم بوده است به طوری که هیچ قسمتی از آن ها بدون پوشش نباشد.
آیه ی دومی که در قرآن کریم راجع به حدود پوشش گفته شده است، آیه ی 59 سوه احزاب است که می فرماید:»یا ایها النبی قل لازواجک بناتک ونسا المؤمنین یدنین علیهنّ من جلابیبهنّ ذلک أدنی أن یعرفن وکان الله غفوراًرحیماً؛ ای پیامبر به زنان و دخترانت و زنان مؤمن بگو جلباب های خود را نزدیک سازند . این عمل برای شناخته شدن  مطرح  است بنابراین مورد اذیت قرار نخواهد گرفت و خداوند بخشنده و مهربان است.«
علامه طباطبایی در تعریف جلباب گفته اند جامه ای است یا سر تاسری و تمام بدن یا روسری مخصوص است که سر و صورت را ساتر می کند. در تفسیر نمونه هم سه تعبیر برای جلباب آمده است. چادر، مقنعه و روسری و پیراهن گشاد.
شهید مطهری در کتاب مسئله ی حجاب در توضیح کلمه ی جلباب فرموده اند: »کلمه ی جلباب از نظر مفسرین چندان روشن نیست، آنچه صحیح به نظر می رسد این است که در اصل لغت کلمه ی جلباب شامل هر جامه وسیع می شده است.  ولی غالباًدر مورد روسری هایی که از چارقد  بزرگتر و از ردا کوچکتر باشد بکار می رفته است. ضمناً معلوم می شود دو نوع روسری برای زنان معمول بوده است یکی خمار که از نوع روسری های کو چک بوده و معمولا ً در داخل خانه از آن ها استفاده می شد، نوع دیگر روسری های بزرگ بوده است که مخصوص خارج از منزل بوده و این با روایاتی که در مورد جلباب ذکر شده سازگار است .
نکته ی مبهم این است که جلباب با خمار چه فرقی دارد. جواب اینست که از آیه ی خمار بدست می آید که زنان مقنعه و روسری داشته اند و آیه 31 سوره ی نور نحوه بستن آن را تغییر می دهد ولی آیه ی  جلباب اصل پوشیدن مقنعه را تشریح می کند. به عبارت دیگر آیه ی خمار تصحیح پوشش است و آیه ی جلباب تشریع نوع خاصی از پوشش است در تفسیر نمونه آمده است: »که حکم حجاب و پوشش قبل از نزول آیه ی 59 سوره ی احزاب حکم حجاب و پوشش برای آزاد زنان قبل از این زمان نازل شده بود. ولی بعضی از روی ساده اندیشی مراقب آن نبوده اند.«
در آیه ی خمار ابتدا قرآن شیوه ی پوشیدن روسری را اصلاح می کند و سپس یک درجه به آن شدت می بخشد و می فرماید از جلباب که سر و سینه و نیم تنه را با فراخی و وسعت خود می پوشاند استفاده شود.
?
وی در مقاله ی خود گفته است »آخر در کجای قرآن  سخن از اجبار و اکراه آمده است؟ کجا قرآن می فرماید وادار کنید انسان ها را به آنچه فرمان می دهم.«
 ما تا به اینجا منشأ قرآنی حکم حجاب را اثبات کردیم. و در ادامه، در رد گفته ی نویسنده  مذکور ادله ی خود را می آوریم.
آنچه از آیات قرآنی بدست می آید این است که  در هیچ یک از آیات قرآنی نیامده که زن‌ها در نوع و مقدار پوشش بدن (حجاب) آزاد هستند، بلکه آنچه در قرآن آمده، واجب بودن حفظ پوشش (حجاب) برای زنان است، در میان متون روایی و تاریخی پاره‏ای موارد را می‏یابیم که نشان می‏دهد پیامبر اکرم(ص) و امیرالمؤمنین علی(ع) از موضع حکومت درباره چگونگی حضور زنان یا مردان در اجتماع موضع‏گیری و دخالت کرده‏اند. و این امر اختصاص به آن دو بزرگوار نیز نداشته است. چند نمونه را بازگو می‏کنیم.
1. مرحوم کلینی نقل کرده است که امیرالمؤمنین(ع) فرمود:
«یا اهل العراق! نبّئت انّ نسائکم یدافعن الرجال فی الطریق اما تستحیون؛ای عراقیان! خبر شده‏ام که زنان‏تان در راه، با مردان برخورد می‏کنند؛ آیا شرم نمی‏کنید!»
وی در روایت دیگر آورده که حضرت فرمود:
«اما تستحیون و لا تغارون، نساؤکم یخرجن الی الاسواق و یزاحمن العلوج؛ آیا شرم نمی‏کنید و به غیرت نمی‏آیید، که زنان‏تان راهیِ بازارها و مغازه‏ها می‏شوند و با افراد بی‏دین برخورد می‏کنند!»
سیاق خطاب حضرت نشان می‏دهد که از جایگاه حکومت چنین سرزنشی را متوجه سهل‏انگاری عراقیان کرده است و نه امر به معروف و نهی از منکر شخصی. خطاب کلی به عراقیان و گزارش دادن به حضرت گویای این نکته است. کما اینکه وقتی حضرت در حالی که حاکم است، آن هم با این لحن، خطابی را متوجه جامعه می‏کند، اصل این است که از موضع حاکمیت است و نه صرف بیان حکم شرعی یا وظیفه شخصی امر به معروف و نهی از منکر، همانند هر فرد دیگر. البته چنان که گذشت یکی از وظایف حاکم و حکومت نیز امر به معروف و نهی از منکر است.
2. عامه نقل کرده‏اند مردی زن‏صفت را پیش پیامبر(ص) آوردند که دست و پای خود را حنا گذاشته بود. حضرت پرسید: چرا چنین کرده؟ گفتند: ای رسول خدا! خود را شبیه زنان می‏سازد. پیامبر(ص) دستور تبعید او را به منطقه‏ای در مدینه به نام «نقیع» صادر کرد.
3. باز عامه در نقل‏های چندی آورده‏اند که هنگام حج زنی خثعمی نزدیک مرکب پیامبر(ص) آمد تا سؤال خود را مطرح کند. فضل بن‏عباس پسر عموی پیامبر(ص) که جوان بود و پشت سر حضرت نشسته بود، به زن چشم دوخت. پیامبر(ص) که این صحنه را دید با دست چهره او را به سوی دیگر برگرداند. گویا وی دوباره از آن سو، نگاه به زن را دنبال کرد! پیامبر(ص) نیز دوباره چهره او را برگرداند و او را عملاً از این کار بازداشت.
?
هم چنین حریم خصوصی افراد از نظر اسلام محترم است ولی وقتی این حریم باعث به خطر انداختن سلامت روانی جامعه باشد چون حکومت اسلامی در قبال روان جامعه مسئولیت دارد و در این باره حساس است. پس در مقابل آن موضع گیری خواهد کرد.
حجاب تا آنجا که در حریم زندگی خصوصی افراد است، یک امر فردی و خصوصی است و کسی نمی‌تواند دخالت کرده و تجسس نماید، ولی آنگاه که به یک امر اجتماعی تبدیل شد و با حقوق دیگران ارتباط پیدا کرد و به تشخیص نوع مردم و مسئولین امر موجب مفسده شد، حکومت و حاکم می تواند از باب نهی ازمنکر و صیانت از اخلاق و معنویت جامعه، حداقل حجاب را الزامی کند. حدود حجاب شرعی در کتب فقهی کاملاً معین شده است.
?
 در پایان  گفتار هایی از امام خمینی(ره) در مورد حجاب می آوریم:
صحیفه امام/ج‏5/ص294 /مصاحبه با کرککروفت درباره اسلام/ص291:
. در جامعه ایران چه تغییراتى را شما در موقعیت زن، مورد نیاز حس مى‏کنید؟ و به نظر شما دولت اسلامى چگونه شرایط زنان را تغییر خواهد داد؟ مثل اشتغال به کارهاى دولتى و کار کردن در حرفه‏هاى مختلف مانند پزشکى، مهندسى و غیره و نیز شرایطى چون طلاق، سقط جنین، حق مسافرت و پوشیدن اجبارى چادر؟
-تبلیغات سوء شاه و کسانى که با پول شاه خریده شده‏اند، چنان موضوع آزادى زن را براى مردم مشتبه کرده‏اند که خیال مى‏کنند، فقط اسلام آمده است که زن را خانه‏نشین کند. چرا با درس خواندن زن مخالف باشیم؟ چرا با کار کردن زن مخالف باشیم؟ چرا زن نتواند کارهاى دولتى انجام دهد؟ چرا با مسافرت کردن زن مخالفت کنیم؟ زن، چون مرد در تمام اینها آزاد است. زن هر گز با مرد فرقى ندارد. آرى در اسلام زن باید حجاب داشته باشد، ولى لازم نیست که چادر باشد. بلکه زن مى‏تواند هر لباسى را که حجابش را به وجود آورد اختیار کند. ما نمى‏توانیم و اسلام نمى‏خواهد که زن به عنوان یک شى‏ء و یک عروسک در دست ما باشد.
اسلام مى‏خواهد شخصیت زن را حفظ کند و از او انسانى جدى و کارآمد بسازد. ما هر گز اجازه نمى‏دهیم تا زنان فقط شیئى براى مردان و آلت هوسرانى باشند.
صحیفه امام/ ج‏10/ص 104/مصاحبه با اوریانا فالاچى(مسائل مختلف ایران و جهان)ص91
این چادر، آیا صحیح است که این زنها خود را در زیر چادر مخفى کنند؟ این زنها در انقلاب شرکت کردند. کشته دادند. زندان رفتند. مبارزه کردند، این چادر هم یک رسم از قدیم مانده‏اى است. حالا دیگر دنیا هم عوض شده. حالا این صحیح است که مثلًا اینها خودشان را مخفى کنند؟
 اولًا اینکه این یک اختیارى است براى آنها، خودشان اختیار کردند. شما چه حقى دارید که اختیار را از دستشان بگیرید؟ ما اعلام مى‏کنیم به زنها که هر کس چادر مى‏خواهد یا هر کس پوشش اسلامى، بیاید بیرون. از 35 میلیون جمعیت ما 33 میلیونش بیرون مى‏آید. شما چه حقى دارید که جلو اینها را بگیرید؟ این چه دیکتاتورى است که شما نسبت به زنها دارید؟ و ثانیاً اینکه ما یک پوشش خاصى را نمى‏گوییم. براى حدود زنهایى که به سن و سال شما رسیده‏اند هیچ چیزى نیست. ما زنهاى جوانى که وقتى ایشان آرایش مى‏کنند و مى‏آیند، یک فوج را دنبال خودشان مى‏کشند، اینها را داریم جلوشان را مى‏گیریم. شما هم دلتان نسوزد.
»حجاب اسلامى یعنى حجاب وقار، حجاب شخصیت، ساخته من فقیه نیست« این نص صریح قرآن است. آن قدرى که قرآن مجید بیان کرده، نه ما مى توانیم از آن حدود (محدوده) خارج شویم و نه زنانى که معتقد به این کتاب بزرگ آسمانى هستند.
?
استفتاء از محضر امام:
آیا حجاب از ضروریات اسلام است و منکر آن و کسانی که به این دستور الهی خصوصاً در جامعه ی اسلامی بی اعتنایی می کنند چه حکمی دارد؟
جواب:
اصل حکم حجاب از ضروریات است و منکر آن، منکر حکم ضروری را دارد و منکر ضروری محکوم به کفر است مگر اینکه معلوم باشد منکر خدا یا رسول نیست.
?
منابع:
1. تفسیر المیزان
2. تفسیر نمونه
3. چادر ومقنعه از دیدگاه قران وحدیث .اکرم سادات دهقانی
4. حریم عفاف (حجاب ونگاه)نوشته روح الله حسینیان
5. حجاب تاثیر آن برسلامت جامعه.عباس رجبی. انتشارت موسسه امام خمینی (ره)
6. صحیفه امام خمینی(ره)
7. در جستجوی راه امام از کلام امام خمینی (ره) انتشارات امیر کبیر
8. زن ز دیدگاه امام خمینی (ره)
9. مجموعه مقالات سایت حوزه علمیه قم



نویسنده :« سردبیر » ساعت 3:57 عصر روز دوشنبه 88 مهر 27


*شهید سید مرتضی آوینی


انقلاب یک تغییر دفعی و غیر تدریجی است، تحولی است که به یکباره روی می دهد.
این سخنی است که به سادگی بر زبان می‏آید، اما بیان کننده هیچ چیز نیست مگر آنکه «علت تغییر» را دریابیم و از آن مهم تر، «علت دفعی بودن تغییر» را. «تغییر« لازمه وجود جهان است و «زمان» لفظی است بیانگر همین تغییر. عالم هستی «ذات واحد« است متحول، و درست خلاف آنچه می‏پندارند، این تحول علت وجود زمان است، نه بالعکس.
از اثبات این مدعا در می‏گذرم چرا که فرصت بسیار می‏خواهد و با این مبحث نیز چندان مرتبط نیست. و اما بشر، گذشته از تحولات فردی و جمعی، تحولی دیگر نیز دارد که در آن فرد و جمع را از یکدیگر تفکیک نمی‏توان کرد. عالم هستی ذات واحدی است در حال تحول، و بشر در پیوند با عالم هستی این سیر تحول کلی را نیز طی می‏کند.گر منتسب است به مولایمان علی(ع) که فرموده »اتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر... «این سخن فقط استعاره‏ای ادبی نیست. تأویل این سخن آن است که در حقیقت این انسان است که او را باید «عالم اکبر» دانست، نه عالمی که بیرون از وجود انسان تا لایتناهی گسترده‏است. مفهوم «بیرون» و «درون» اینجا در هم می‏ریزد. در ظاهر، بشر جزئی از عالم هستی است و اما در باطن، عالم هستی آینه تحولات درونی بشر است.
نباید پنداشت که بشر از سر صدفه در یکی از سیارات یکی از منظومه‏های خوررشیدی کهکشان کعبه پا به دنیا گذاشته است و فارغ از باقی عالم، سیر تحولی را در کره زمین طی کرده و اکنون نیز عالم پیرامون ما نسبت به آنچه در این سیاره خاکی می‏گذرد بی‏‏عتناست. اگر بشر رابطه بین تحولات انفسی خود و عوالم آسمانی را در نمی‏یابد، نباید بینگارد که چنین رابطه‏ای وجود ندارد .
عالم ذات واحدی است و غایت آفرینش بشر از غایت کل وجود جدا نیست و اگر در ماثورات دینی ما هست که پس از برقراری حکومت عدل جهانی »که غایت تکاملی مقام جمعی بشر است«قیامت صغرا نیز واقع می‏شود و همه عالم هستی در هم می‏ریزد و نظام دیگری به خود می‏گیرد، و از همین جاست. یعنی هنگامی جهان به مقصد می‏رسد که آدم “در مقام کلی“ خود به مقصد تکاملی خویش رسیده باشد... و این تکامل را به مفهوم متعارف تکامل بیولوژیک ناشی از «تطور انواع» نگیرید، که آن خرافه‏ای بیش نیست .
مقصد تکاملی یا غایت آفرینش آدم کجاست؟ من نمی‏دانم بدون تفکر و تأمل در «طرح کلی عالم» چگونه می‏توان به حقیقت رسید. مورچه‏ای که تلاش می‏کند تا آذوقه زمستانش را جمع آورد نه در عالم تأمل می‏کند و نه خود را می‏شناسد، و همین که بشر در طرح کلی عالم می‏اندیشد و در جست و جوی حقیقت است معلوم می‏دارد که او روحاً امکان محیط شدن بر عالم هستی را دارد، اگر چه جسماً به خاک وابسته است و امکان پرواز نیز ندارد. و حقیقت هیچ چیز را بیرون از طرح کلی عالم نمی‏توان دریافت، چه برسد به حقیقت وجود انسان را که مظهر همه عوالم است.
خلاف تفکر علمی جدید، «آدم» خود مقصد و مقصود خلقت کائنات است و همه عالم اکبر عرصه‏ای است تا این کهکشان کعبه و این منظومه خورشیدی خلق شوند و این سیاره خاکی که نگین انگشتری عالم است و حجت اولین و آخرین خداوند را در خود می‏پرورد. یعنی همه عالم خلق شده است تا آدم خلق شود و اگر قدمای ما می‏گفتند که زمین مرکز عالم است، این سخنی نیست که کوپرنیک و گالیله با یک تلسکوپ بتوانند آن را نفی کنند. «زمین مرکز عالم است» یک حکم تمثیلی است و نباید آن را در کنار احکام علوم تجربی نهاد و حکم به صحت و سقم آن کرد و اگر نه، با عقل علمی جدید همه معتقداتی که انسان از طریق وحی و تأویل یافته است خرافاتی مضحک بیش نیستند. زبان تمثیل زبانی از یاد رفته است و عقل علمی جدید که به تبع اطلاق احکام علوم تجربی بر کل عالم پدید آمده چه می تواند دریابد که «حیات بشر با حجت الله آغاز شده و به حجت الله پایان می‏گیرد» یعنی چه؟ این عقل جدید چه می‏تواند دریابد که «هبوط از برزخ یا بهشت مثالی وجود بشر به ارض اسفل» یعنی چه؟ این عقل جدید چگونه می‏تواند طرح کلی حیات بشر را در قصه آفرینش آدم دریابد؟ و نمی‏دانم انسانی که تاریخ را بر «انتظار موعود» معنا نمی‏کند، چگونه می‏خواهد معانی جنگ‏ها و صلح‏ها و تحولات تاریخی و انقلاب‏ها را دریابد؟ و به راستی من نمی‏دانم اگر کسی طرح کلی حیات بشر در قصه آفرینش را در نیابد، چگونه می‏خواهد معتقدات بشر را نسبت به وحی و ارسال انبیا و دین و معاد... معنا کند؟
حقیقت آخرین چیزی است که بشر ”در مقام کلی خویش“ به آن خواهد رسید و بنابراین، »حکومت حق» که بر مطلق عدل بنا شده، آخرین حکومتی است که در سیاره زمین بر پا خواهد شد. همه تحولات تاریخی در حیات بشر «در انتظار موعود» صورت گرفته است، چه بدانند و چه ندانند. اگر بشر «تصویری فطری» از غایت آفرینش خویش نداشت، هرگز با »وضع موجود» مخالفتی نمی‏کرد و نیاز به تحول یک بار برای همیشه در وجودش می‏مرد. اما هرگز بشر به وضع موجود رضا نمی‏شود و به آنچه دارد بسنده نمی‏کند، چرا که از وضع موعود صورتی مثالی دارد منقوش در فطرت ازلی خویش، و تا وضع موجود خویش را با این صورت مثالی و موعود منطبق نبیند دست از تلاش بر نمی‏دارد. آیه »یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملا قیه« تاویلی دارد و آن اینکه غایت تلاش انسان «لقای حقیقت» است. چه انسان در حیثیت فردی خویش، چه در حیثیت جمعی، و چه در آن حیثیت کلی که بدان اشاره رفت.
آیا من بیش از حد خویش حجاب تقیه را ندریده‏ام؟ نمی دانم؛ اما هر چه هست، من تصور می‏کنم که روزگار بیان این سخنان سر رسیده است.
پیامبران بزرگ همواره در اعصار جاهلی مبعوث گشته‏اند و این نه فقط به آن علت است که در عصر جاهلیت، بشر مستغرق در ظلمات بیش‏تر نیاز به هدایت دارد، بلکه به این علت است که در صیرورت تاریخی حیات بشر این قاعده کلی وجود دارد که انسان تا گرفتار عصری از جاهلیت نشود قابلیت هدایت نمی‏یابد و اصلاً حکمت وجود شیطان در قصه آفرینش آدم در همین جاست که اگر شیطان نمی‏بود که انسان را از بهشت حقیقت مثالی وجود خویش به زیر آورد، او قابالیت «تلقی کلمات» و «توبه» پیدا نمی‏کرد. »انا لله و انا الیه راجعون«، «دایره کاملی» است که عالم هستی را معنا می‏کند. تلاشی که این انسان بر مهبط خویش برای رجعت به حقیقت وجود خود می‏کند مجموع تحولات تاریخی است که از حجت اول تا حجت آخر روی می‏دهد.
از رنسانس به این سو که آخرین عصر جاهلیت بشر آغاز شده، حیات تاریخی اقوام انسانی در سراسر سیاره به یکدیگر ارتباط پبدا کرده است تا بشر در حیثیت کلی خویش مصداق محقق بیابد و اگر تحولی روی می دهد برای همه بشریت یکجا اتفاق بیفتد. تعبیر »دهکده جهانی» نشان می‏دهد که آخر الزمان و عصر ظهور موعود رسیده است، چرا که آن تحول عظیم که بشر در انتظار آن است باید همه بشریت را شامل شود که خواهد شد. در این آخرین عصر جاهلیت است که بشر در حیثیت کلی وجود خویش از آسمان معنوی هبوط خواهد کرد-که کرده است- و در همین عصر است که بشر در حیثیت کلی وجود خویش «توبه» خواهد کرد، که با پیروزی انقلاب اسلامی درایران- که ام القرای معنوی سیاره زمین است -این عصر نیز اغاز شده و می‏رود تا بالتمام همه زمین و همه بشریت را فراگیرد.
این سخنان نسبتی با هیستوریسیسم ندارد و البته اگر کسانی می‏خواهند با نسبت دادن این سخنان به تاریخ انگاری هگلی از حقیقت بگریزند و یا دیگران را به بی‏راهه‏ها و کژراهه‏ها بکشانند، خود دانند. عصر توبه انسان در حیثیت کلی وجود آغاز شده‏است و او می‏رود تا خود را باز یابد. آن که حقیقت را فراموش کند، به مصداق »نسوا الله فانسیهم  انفسهم« خود را گم خواهد کرد و انسان امروز در یک رویکرد دیگر باره به حقیقت، می‏رود تا خود را باز یابد.
فروپاشی کامل کمونیسم اگر چه اکنون دولت مستعجلی است برای دموکراسی غرب، اما حتی از میان سیاستمداران آمریکایی نیز هیچ کدام نیستند که این پیروزی را شیرین و بدون اضطراب یافته باشند. هیبت آنکه خواهد آمد و انتظار انسان را پایان خواهد داد از هم اکنون همه قلب‏ها را فرا گرفته است. انقلاب اسلامی فجری است که بامدادی در پی خواهد داشت، و از این پس تا آنگاه که شمس ولایت از افق حیثیت کلی وجود انسان سر زند و زمین و آسمان‏ها به غایت خلقت خویش واصل شوند، همه نظاماتی که بشر از چند قرن پیش در جست وجوی یوتوپیای لذت و فراغت که همان جاودانگی موعود شیطان است برای آدم فریب خورده  به مدد علم تکنولوژیک  بنا کرده است یکی پس از دیگری فرو خواهد پاشید و خلاف آنچه بسیاری می پندارند، آخرین مقاتله ما -به مثابه سپاه عدالت - نه با دموکراسی غرب که با اسلام آمریکایی است، که اسلام آمریکایی از خود آمریکا دیرپاتر است. اگر چه این یکی نیز و لو «هزار ماه» باشد به یک «شب قدر» فرو خواهد ریخت و حق پرستان و مستضعفان وراث زمین خواهند شد.
?
مقاله ای از کتاب آغازی بر یک پایان، سید مرتضی آوینی



نویسنده :« سردبیر » ساعت 3:55 عصر روز دوشنبه 88 مهر 27


*وحید نصیری کیا


اشاره:
متفکری گفته است؛»پرسش تقوای تفکر است.« گاه تصور تفکر بدون پرسش محال به نظر می‏رسد. و شاید هم این چنین باشد. به هر حال هیچ‏گاه ‏واهمه‏ای از رها ماندن پرسش در ذهن مخاطب نداشته‏ام-و چه بسا سعی‏ام بر این بوده‏است. که از این طریق است که می‏توان به نتیجه‏ای مقبول دست یافت. لیکن تفاوت پرسش با شبهه را نیز نباید از یاد برد.
?
تکنولوژی چیست؟ یکی می‏گوید وسیله‏ای است برای هدفی. دیگری می‏گوید یک فعالیت انسانی است. این دو تعریف به یکدیگر تعلق دارند. زیرا وضع هدف و کاربرد وسایل مناسب برای رسیدن به آن فعالیت انسانی است. تکنولوژی مجموعه‏ای از اشیاء و افزار ساخته شده و به کار رفته و همچنین هدف و نیازهایی است که آنها را برآورده می‏کنند. اصلاً تکنولوژی خود یک وسیله‏ است، یا به زبان لاتین، یک instrumentum، است. بنابراین می‏توان این تعریف و تصور رایج از تکنولوژی را تعریف ابزاری و انسان‏مدار تکنولوژی خواند. چنین تعریفی مستلزم آن است که تکنولوژی صرفاً اختراعی «فاعلی» باشد و به مثابه ابزاری خنثی عمل کند. اگر چه این تعریف درست-یا صحیح- است لیکن هنوز حقیقی نیست.
امر صحیح تنها به معنایی محدود از «حقیقت» اشاره دارد. این تعریف اگرچه تعریفی رایج است لیکن سطحی است و مانع پرسش و تفکر درباره ماهیت تکنولوژی می‏شود.
تعریف دیگری از تکنولوژی وجود دارد که از تخنه یونانی(techné) سرچشمه می‏گیرد. تخنه به فعالیت و مهارت‏های صنعتگر و هم به هنرهای دست و سر اطلاق می‏شود، و در عین حال با ساختن خلاق(poiésis) هم مرتبط است. برای یونانیان تخنه نوعی تولید(یا فرآوردن) بود که این نیز نوعی دانش به شمار می‏آمد.
در تعریف سوم و نهایی، تکنولوژی تبدیل می‏شود به نحوی از حقیقت، نحوی از انکشاف. تکنولوژی در اساس به نحوی معین جهانی را منکشف می‏کند. ماهیت تکنولوژی به ما امکان می‏دهد تا به نحوی معین جهان را ببینیم، به آن نظم ببخشیم و با آن نسبت برقرار کنیم. طبیعت تبدیل می‏شود به ذخیره ثابت-یا منبع ذخایر. این نحوه نسبت برقرار کردن با جهان، تبدیل می‏شود به نحوی غالب و اصلی درک جهان. و با این نحوه درک از جهان است که عصر تکنولوژیک پدید می‏آید.
در همه اعصار و سرزمین‏ها بشر از وسایلی در طول زندگی خود بهره می‏برده است، لیکن هیچ‏گاه به شیوه ساخت و استفاده از آنها لفظ علم اطلاق نمی‏کرده است و هر قدر هم در وضع آنها بهبود حاصل می‏شده در حد همان صنف و صنعت باقی مانده و به حوزه علوم وارد نمی‏شدند.
بسیاری کوشیده‏اند توفیق و پیشرفت انسان در عصر جدید را در ادامه تلاش نوع بشر در تسخیر طبیعت جلوه دهند و جامعه امروزی را تحقق سودای بشر در دوران گذشته تعبیر کنند. بدین منظور هم تاریخی نگاشته‏اند از سیر تطور و پیشرفت ابزار از عصر سنگ و آهن و ... .
برای بسیاری از ما-و شاید هم همگان- مسلم و پذیرفته شده است که پیشرفت علم موجب پیشرفت تکنولوژی شده است و تکنولوژی حاصل فیزیک جدید است که کاربردی شده‏است. فیزیک و امثالهم به دنبال چیزی بوده‏اند مانند حقیقت؛ که در مسیر کاربردی کردن آنها تکنولوژی جدید پدید آمده است. این تصور وابسته به آن است که بپذیریم علم نسبت به تکنولوژی مقدم بوده است.
با در نظر گرفتن ماهیت تکنولوژی(1) - نحوی انکشاف طبیعت به عنوان منبع ذخیره انرژی- و نسبتی که با جهان برقرار می‏کند، علم تبدیل می‏شود به وسیله معرفتی که منشأ قدرت ماست و خصلتی بیکنی پیدا می‏کند. تکنولوژی(2)، همچون انکشاف جهان به عنوان منبع لایزال، شرط و بنیاد وجودی علم جدید است.
ساعت که اختراع آن از قرن نهم و دهم آغاز شد و در سال‏های 1500م همه‏جا گیر و همه‏گیر شد، ادراک آدمی را از زمان زیر و رو کرد. همچنین اختراع عدسی در 1050م و تکامل آن و تولید میکروسکوپ و تلسکوپ در سال 1600م فهم و تصور انسان را از مکان و دوری و نزدیکی تغییر داد. جستجو برای نیرو، در قرون وسطا، باعث می‏شود که هر منبع ممکنی مورد بررسی قرار گیرد. اختراعات موجود در سرزمین‏های بیگانه به سرعت، به طرق جدید مورد آزمایش قرار می‏گیرند. برای آنان امری مفروض و بدیهی بود که بشر با خدمت کردن به خود از طریق تسخیر تکنولوژیک طبیعت به خدا خدمت می‏کند. درست به خاطر اعتقاد بشر قرون وسطا به این امر، آنان دسته دسته و با علاقه شدید وقت خود را صرف روند اختراع می‏کردند.
علاوه بر آنکه ماهیت تکنولوژی بر علم جدید مقدم است، با توجه به اینکه پیشرفت علوم تجربی وابستگی شدیدی به ابزارآلات آزمایشگاهی داشته است، انقلابی تکنولوژیک درست قبل از شروع دوره تاریخی جدید-و پیش از وقـوع انقلاب صنعتی- روی داده است(3).
در مجموع می‏توان گفت که علم جدید، علم تکنولوژیک است و در ارتباط بی‏واسطه با تکنولوژی است که پدید آمده است. نوعی تلقی تکنولوژیک از جهان انسان را بر آن داشته است تا در برابر جهان به عنوان مجموعه از نیروهای محاسبه‏پذیر بایستد، آنها را محاسبه کند و تلاش کند آن را به عنوان منبعی از انرژی به سیطره خود درآورد. این طرز برخورد طی مدت مدیدی-قریب به هزار سال- تبدیل به نوعی جهان‏بینی و زیست-جهان برای بشر غربی(4) شده است. تکنولوژی درست مانند عینک است: آنان که توسط آن می‏بینند و به آن خو گرفته‏اند دیگر آن را نمی‏بینند. به این ترتیب، ما نتوانسته‏ایم آنچه را نزدیک‏ترین و آشناترین چیز به ما بوده‏است، ببینیم. لیکن آنچه ما نتوانسته‏ایم ببینیم امری اساسی از آب درآمده است، شاید اساسی‏ترین امر در مورد نحوه‏ای که جهان را می‏بینیم. درک تکنولوژیک جهان، آن را در حجاب فرو برده است و انسان دیگر جهان را «آنگونه که هست» درک نمی‏کند.
?
در اینجا این پرسش مطرح است که «ما چه نسبتی با این عالم تکنولوژیک داریم؟». در اینجا «ما» دارای چند عنصر اساسی و سرنوشت ساز در پاسخ به این پرسش است: 1. دینداری 2. تمدن‏سازی 3.آخرالزمانی و زمینه‏سازی ظهور. ضریب و اعتبار و موضع ما نسبت به این عناصر به شدت تعیین کننده خواهد بود.
دین در اروپا در زمان ظهور و بروز نگاه تکنولوژیک به عالم فاقد بنیان‏های تئوریک توحیدی و نقش اجتماعی(5) بود. علاوه بر آنکه به شدت یونان‏زده و یهودی‏زده نیز بود. در صورتی که اسلام در مقایسه با مسیحیت در وضع کاملاً متفاوتی قرار دارد. علاوه بر داعیه اسلام مبنی بر اداره زندگی اجتماعی مردمان(6)، در حوزه فردی نیز نوعی جهان‏بینی توحیدی به فرد تعلیم می‏دهد. علاوه بر آنکه تصوری که یک مسلمان از مرگ و حیات اخروی دارد با یک انسان پرورش یافته در جهان تکنولوژیک متفاوت است؛ همچنین نگاه او به آسمان و زمین و اطرافش کاملاً متفاوت است. علی‏رغم تلاش روشنفکران-اعم از دینی و لائیک- هنوز نتوانسته‏اند از قدرت دین در جامعه ایرانی بکاهند و هنوز دین است که زمام اندیشه اکثریت مردمان را در دست دارد. پس باید مشخص کنیم که از جایگاه یک عالَم دینی می‏خواهیم این نسبت را بررسی کنیم یا یک عالَم ضددینی؟
انقلاب اسلامی از بدو پیروزی-وچه بسا پیش از آن- داعیه‏ای جهانی داشته است. بدیهی است در صورت جهانی شدن تمدنی باید شامل عناصری اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی مخصوص خود را داشته باشد، تا احتمالاً تمدن‏های دیگر نتوانند به معارضه و نابودی آن برخیزند. اینکه آیا ما چنین موضعی داریم یا خیر، پاسخ به این نسبت متمایز خواهد بود.
افقی که با ظهور انقلاب اسلامی فراروی متفکران مسلمان گشوده شد، نقش این انقلاب فکری-فرهنگی در جهت زمنیه‏سازی ظهور است. نقشی که این انقلاب در جهت ایجاد طلب همگانی در سطح جهان دارد. علاوه بر آن، این نقش آخرالزمانی ارتباط نزدیکی با عنصر تمدن سازی دارد که شرح آن مجال دیگری می طلبد. 
?
پی نوشت:
1.تعریف سوم از کنولوژی که در ابتدای مقاله به آن اشاره شد.
2.تکنولوژی با حروف ایرانیک در ادامه متن به مفهوم ماهیت تکنولوژی و تعریف سوم از آن اشاره دارد.
3.برای مثال؛ اختراع ساعت و میکروسکوپ که نقش مهمی در تحقیقات علمی داشته‏اند و در بالا به آن اشاره شد.
4.منظور از بشر غربی، بشری است که با این نوع نگاه گذران عمر کرده است.
5. نه آنکه چنین پایگاهی نداشت. بلکه قدرت ایستادگی و دوام نداشت. شرح این سخن نیازمند فرصت کافی است.
6. با توجه به آنکه اسلام دارای معارفی در حوزه‏های مختلف سیاسی، اقتصادی و ... است.




نویسنده :« سردبیر » ساعت 3:54 عصر روز دوشنبه 88 مهر 27


*محمد سعید فخیم جو



مظاهر و صورت تمدن غرب، ظاهری فریبنده و مطلوب دارند. پیشرفت های علمی و تکنولوژی تا به آنجا پیش می روند که هر انسانی را برای دست یابی به آن همچون تشنه ی در جستجوی آب به تکاپو می اندازد. و شاید همین ظاهر فریبنده است که باعث می شود عده ای تنها راه رسیدن به تعالی را عبور از مسیر غرب برای رسیدن به پیشرفت می دانند. غافل از اینکه هر «تمدنی» ریشه در «فرهنگی» دارد که بر آن حاکم است و این فرهنگ نشأت گرفته از نوعی «تفکر» و نگرش به جهان است و چگونگی دیدن و اندیشیدن در مورد هستی (جهان بینی)، هدف و مطلوب را ایجاد می کند.
آنان که اصرار به حرکت در مسیر غرب دارند باید بدانند که این مسیر به مطلوب و مقصود ساخته تفکر غربی ختم می شود. هر چقدر هم که سعی شود ظاهرش را اسلامی و شرعی کنیم، خود را فریب داده ایم. زیرا این دو اندیشه از ریشه با هم در تضادند؛ تمدن و فرهنگی که ناشی از تفکر امانیستی(انسان محوری) است. انسانی که علم را مطلوب خود ساخته، پیشرفت علم در دستان چنین تفکری منتهی به ساخت بمب اتم می شود، سلاحی علیه خود انسان!؟
این مقاله نگاهی بسیار گذرا و اجمالی است به کتاب استراتژی انتظار نوشته اسماعیل شفیعی سروستانی، کتابی که به چگونگی حرکت انقلاب اسلامی از ابتدا تا به امروز و بایدها و نبایدهای پیش روی آن برای نزدیک شدن به هدفش، آنگونه که متناسب با تفکر آن می باشد، می پردازد:
طی چهارصد سال گذشته، جهان شاهد دو انقلاب بزرگ بوده است که یکی سیر تحولی خود را طی کرده و دیگری در گذار از مراتب خود درگیر شرایط و حوادث روزگار می گذراند. انقلاب اول، »انقلاب کبیر فرانسه« بود، که به دنبال نهضت های روشنگری، اصلاح دینی و امانیسم، اروپا را در خود فرو برد. اما انقلاب دوم، »انقلاب اسلامی ایران« است. وجه اشتراک این دو انقلاب و تمایز این دو با سایر دگرگونی های بزرگ در رجوع بنیان گذاران و رهبران آن ها بر یک »نگرش کلی و ویژه« به عالم بود؛ یعنی این دو مبداء تفکری نو و آرمانی جدید را به جهان عرضه کردند.
وجه تمایز تمدن های بزرگ خاستگاه »فرهنگی« آن هاست، دریافتی درباره انسان، جایگاه او، نقش و نحوه حضورش و بالاخره نسبتی که با جهان مادی و خالق هستی پیدا می کند.
به عبارتی سه موضوع اصلی تفکر (همان نگرش کلی نسبت به جهان یا جهان بینی) که نتیجه می دهد فرهنگ را که آن نیز روح حاکم بر تمدن است، با ارتباطی طولی همه وجوه آشکار و پنهان حیات آدمی را در برهه ای خاص از تاریخ می نمایانند.
از همین روست که می توان گفت که غرب سیر تحولی خود را پشت سر گذاشته، چون با بروز همه مایه های نظری خود و بسط آراء اهل نظر در هیأت ادب و فرهنگی فراگیر و بالاخره تمدنی پر سر و صدا به آخرین مرحله از سیر تکوینی خود رسیده و امروزه غرب سعی در به تأخیر انداختن مرگ محتوم خود دارد. و اهل ادب و فرهنگ بعد از چندی مهیای عهدی که مبداء تفکری جدید باشد می شوند تا تمدنی متفاوت را خلق کند.
انقلاب ایران زمانی رخ داد که انقلاب اول، آخرین مرحله حیات خود را پشت سر می نهاد.
جدال و رویایی این دو انقلاب قبل از صحنه ی تمدن و فرهنگ در ساحت »نظر« بود. انقلاب غربی با قطع ارتباط از معنویت و رویکردی مادی به جهان و در نقطه مقابل تفکر انقلاب اسلامی که بنیان آن مبتنی بر دینی آسمانی و رویکردی معنوی به جهان بود.
سیر تحولی انقلاب ایران را می توان در چهر حرکت یا جهار مقطع بررسی کرد:
حرکت اول: سال ها پیش از پیروزی انقلاب بستر و زمینه وقوع آن آماده شده بود. استبداد سلسله پهلوی و سلطه استکبار بر کشور باعث بروز تدریجی نوعی آگاهی در میان مردم بود. وضعیتی که در آن همه خواهان تغییر در وضع موجود و رسیدن به تفکری نو بودند. در این میان نقش جوانان پر رنگ تر از همه بود. وقتی جوانی در خدمت آرمانی بزرگ قرار گیرد همه هم و مقدوراتش را تقدیم آرمان می کند.
سیر صعودی نهضت از همین جا آغاز می شود و طی 15 سال حرکت در بهمن 57 به ثمر نشست.
حرکت دوم: پس از پیروزی انقلاب آرمانی که تا این زمان در دوردست تصور می شد تحقق یافته بود. در چنین وضعیتی جمله مردم متذکر مبانی نظری حرکت نیستند. حرکت دوم بر خلاف تصور سخت تر از حرکت اول است، در حرکت دوم بنا بر ساختن نظامی بر اساس آرمان تحقق یافته (همان مبانی نظری) در میان انبوهی از مشکلات است. در این جا دو مسئله مهم قابل توجه است:
1. فقدان طرح مدون و مورد نیاز برای بنای ساختمان سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی کشور مبتنی بر نظام نظری مطلوب.
2. کاهش انرژی و قدرت آرمانخواهی به دلیل تحقق آنچه که طی حرکت اول در آرزوی همه جوانان بود.
به تدریج رابطه آرمان و آرمان خواه دگرگون شد و جماعتی که خود را وقف آرمان کرده بود حال، آرمان را در اختیار آورده بود و خود را طلبکار آن می دید. و این جاست که سیر صعودی حرکت، تبدیل به حرکتی ثابت و حتی رو به افول می شود.
آنچه انقلاب اسلامی آورده بود در وضعی اجمالی و مبهم مانده بود و تا بروز و ظهور تفصیل یافته آن راهی دراز در بیش بود. «تفکری که می بایست مبدل به فرهنگی فراگیر شود و بر شالوده هایش اساس تمدنی دیگرگون شکل یابد» و این کار نیازمند فعالیت و توجه بسیار و زمانی طولانی بود همانگونه که انقلاب اول برای تثبیت خود 200 سال صبوری کرد.
حرکت سوم: وقوع جنگ تحمیلی عامل تحرک جدیدی شد برای خروج از حرکت ثابت و ایجاد آرمانی جدید برای حرکت صعودی. جنگ در سینه جوانان آتش آرمانی دیگر را روشن نمود. جنگ به صورت طبیعی و متأثر از انقلاب اسلامی موجب بروز فضایی شد که عموم مردم به تدریج با فرهنگ انقلاب آشنا شدند.
اما پایان جنگ باب این مدرسه بزرگ را بست و همه دانش آموختگان آن را راهی شهرها ساخت. با انگیزه ای قوی برای بنای شهرهایی هماهنگ با آنچه طی این هشت سال تجربه کرده اند.
 حرکت سوم در ایران به «دوران سازندگی» شهرت گرفت و مشخصه بارز آن احساس تند در میان مدیران اجرایی کشور بود. و احساس نیاز به برنامه و طرحی کلان برای سازماندهی تمامی مناسبات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی کشور که به دلایل مختلف مورد غفلت (هفت غفلت بزرگ در فصل های بعدی کتاب تشریح شده) واقع شد.
در این زمان انقلاب در کشاکش تمنای دو گروه ماند: جمعیتی که میل به ارتقاء آن را تا آخرین مرحله داشتندو جمعیتی که با ترسیم و یژگی ها و برشمردن مواهب عالم غربی (گاه به اسم دین و انقلاب) برای افول آن کوشیدند. و این در حالی است که انقلاب ایران با غرب اختلافی بنیادین در اساس دارد.
اما در این میان کودکان و نوجوانان نسل دوم پا به عرصه می گذارند و سال های اولیه زندگی خود را در مدرسه و روی خط افق سپری می کنند. جایی که نظام آموزشی در تلاش آموخته کردن آنان با انقلاب و جنگ و از سوی دیگر ارائه چهره ای منفور از سال های پیش از انقلاب بود، باران شدیدی از اطلاعات بی هیچ فرصتی برای مطالعه و کندو کاو عمیق در باره اش. غافل از آنکه پس از  بهمن 57 انقلاب وجه آرمانی خود را از دست داده است و آنچه برای نسل اول آرمان محسوب می شد حال که تحقق یافته نمی توانست ضرورتاً برای نسل دوم آرمان باشد و نسل جوان به اقتضای سن و طبیعتش در جستجوی آرمانی در دور دست بود.
عدم توانایی در عرضه یک آرمان نو موجب شد تا ناخودآگاه رسیدن به مدینه غربی در هیأت آرمان مطلوب جلوه کند. و غرب که دریافته بود بنیاد گرایی اسلامی بنیاد فرهنگ و تمدنش را نشانه رفته در سه جبهه مدنیت، فرهنگ و تفکر وارد عمل شد. و ما در برخورد با غرب بیشترین هم خود را مصروف لایه میانی (فرهنگ و اخلاق) آن هم در صورت بیرونی و ظاهری آن ساختیم و از دو وجه دیگر غافل شدیم و از همین رو بیشترین تصمیمات متوجه نفی صورت فرهنگ غرب شد(موضوعاتی چون بی حجابی، روابط دختر و پسر و ...) در حالی که همه تلاش مسؤلان اقتصادی و شهرسازی و ... صرف الگوبرداری از تمدن غربی شد.
ما با غرب در جبهه مدنیت رویارو نشدیم بلکه آن را پذیرا شدیم و تلاش کردیم نیل به آنرا مشروعیت داده و حتی در زمره اهداف انبیا و انقلاب اسلامی قلمداد کنیم. و تنها عیب آن را متوجه برخی ابتذالات اخلاقی نظیر مشروبات الکلی و سکس و ... سازیم تا با برطرف شدن این عارضه دیو مسلمان شود. امابه راستی ابتذال، عارض به تمدن غرب بود یا ذاتی آن؟
حرکت چهارم: طی چهار پنج سال اخیر جمعی از طلاب، علما و پژوهشگران بنای مطالعه در مباحث نظری و فلسفی و کلامی غربی را گذارند اما هیهات که این کار با تأخیری 20 ساله شروع شد و صورتی سازمان یافته به خود نگرفت تا تبدیل به طرحی کلان و جامع شود. حرکت چهارم، گام اول از وظیفه بزرگ به تأخیر افتاده است.
گذار از جذابیت تمدن غرب بیش از آنکه نیازمند متشابه شدن به قوم غربی در مناسبات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی باشد، نیازمند امری متفاوت و آرمانی دیگرگون اما از جنس »انقلاب، شیعه و جنگ« است. که این آرمان گره خورده با مفهوم انتظار(که آرمان ساز است) می باشد. و گرنه مدینه انقلابی بدل به شهری کاملاً فرنگی می شود با تابلوهای رنگین سبحان ا... و الحمد ا... .
?
برگرفته از کتاب استراتژی انتظار، اسماعیل شفیعی سروستانی



نویسنده :« سردبیر » ساعت 3:53 عصر روز دوشنبه 88 مهر 27

<      1   2   3   4   5   >>   >